حافظ شعروگرافی :: خط سوم | شمس تبریزی

خط سوم | شمس تبریزی

ادبی، الهیاتی، عرفانی، فلسفی، هنری، اجتماعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ شعروگرافی» ثبت شده است

خط سوم
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را - حضرت حافظ

گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را - حضرت حافظ

گاهی سخت می شود:
مدتی هست که وقتی چیزی را برای پست آماده می کنم، با خودم می گویم که این مطلب بیش از حد پیچیده است و قابل درک نیست. گاهی می بینم که متن پست را نمی شود بصورت یکپارچه و ادبی در آورد. و حتی آن مطلب نیاز به توضیحات فراوان ندارد و کوتاهتر از یک مقاله است. بعضی مطالب هستند که اگر توضیح داده شوند، زیبایی خود را از دست می دهند. بنابراین تصمیم گرفته ام که تغییراتی در نحوه ی پستهای خط سوم بدهم.

شبکه ها:
‌همانطور که می دانید، درحال حاضر خط سوم در اینستاگرام، تلگرام، توییتر، فیسبوک، تامبلر و… حضور دارد و همین باعث می شود که اصول آنها نیز رعایت شوند. مثلا در توییتر نمی توان متن طولانی نوشت و در تامبلر هم ضرورتی برای استفاده از کلمات کلیدی وجود ندارد. با توجه به این موارد، باید استانداردی در نگارش را پیش گرفت که تمام شبکه ها را پشتیبانی کند. با کلیک بر روی لینک در بیو، می توانید تمام شبکه ها را مشاهده فرمایید. ضمنا متون درج شده در توییتر کمی متفاوت است بنابراین پیشنهاد می کنم که اگر توییتر دارید، خط سوم را در آنجا هم دنبال کنید.

تغییر:
با توجه به چهار دلیلی که در بالا ذکر کردم و اصول سایر شبکه های اجتماعی، می خواهم از این ببعد مطالب را از نظر پیچیدگی دسته بندی کرده و متون کوتاه را نیز درج کنم اما مقالات و مطالبی که توضیحات طولانی نیاز دارند را همچنان درج خواهم کرد.

سوالات:

  1. ⁩آیا با این شیوه ی جدید موافقید؟
  2. ⁩به نظر شما چطور نوشته شود بهتر است؟
  3. ⁩با توجه به پست های قبلی، آیا توضیحات کامل را مفید می دانید و یا درج کوتاه؟
  4. ⁩اگر پیشنهاد دیگری دارید لطفاً بیان بفرمایید.


خادم:
ضمن تشکر از تمام عزیزانی که خط سوم را در شبکه های اجتماعی دنبال می کنند، لازم می دانم که مثل گذشته، آمادگی خود را برای بیان توضیحات تکمیلی در دایرکت اعلام کنم. این برای من افتخار بزرگی است و خدمت به ایمانداران را لطف خدا می دانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند - حضرت حافظ

نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند - حضرت حافظ

مدتیست که بحث برابری جنسی در بسیاری از محافل به گوش میرسد. در اینجا لازم است به یکی از مهمترین نظریات تساوی جنسی یعنی نظریه دلبری پرداخته شود.

فرگشت «تکامل»:
این سوال همیشه مطرح بود که چرا در تمام موجودات، نرها ظاهری به مراتب آراسته تر دارند اما در انسانها، تمایل زنان به پیرایش بیشتر است؟ با نگاهی به سنگواره انسانهای اولیه میتوان دید که تفاوت چندانی بین ظاهر زن و مرد وجود نداشته است. پس چگونه بصورت ناگهانی، ظاهر زنان تغییر کرد؟

نظریه دلبری:
با توجه به قراین، میتوان اینگونه استدلال کرد که زنان در دوران غارنشینی مشاهده کردند که جثه کوچکتری داشته و در شکار و محافظت و… موفقیت کمتری دارند و با توجه به دوره بارداری بسیار طولانی (که فقط فیل بیشتر از انسان است)، احتمال مرگ زنان بر اثر گرسنگی وجود دارد. بنابراین چون انسان موجودی دارای شعور است، آنها راه بقای خود را برای دستیابی به امنیت و غذا و… در دلبری یافتند. درواقع دلبری یک مکانیزم دفاعی در راستای غریزه بقا است که از دوران غارنشینی در زنان نهادینه گردید و باعث تفاوت بین جنس نر و ماده در طول هزاران نسل و برخلاف سایر موجودات شد.

سیگنال:
مادامی که مهمترین عامل بقا در جوامع را قدرت بدنی مشخص میساخت، جایگاه زنان با مردان برابری نداشت. مشخص است که در دوران جاهلیت اعراب و قرن ها خفقان کلیسا که حرف آخر را شمشیر میزد، سخن از حقوق برابر مثل لطیفه بود و همین مسئله در احکام شریعتها نیز منعکس شد. اما در پی پیشرفتهای علمی و اجتماعی، وجه برتری به ترتیب از زور بازو، زمین کشاورزی، قدرت نظامی و ثروت عبور کرد و به دانش رسید. حالا کسی صاحب قدرت است که اطلاعات بیشتر و تحلیل دقیقتری داشته باشد.

برابری کامل:
مشخص است که برابری کامل حداقل تا چندین نسل دیگر ممکن نیست! غریزه زنان در طول هزاران نسل به تقویت دلبری پرداخته و غریزه مردان نیز پذیرای آن بوده و حالا چگونه می توان در یک نسل، غریزه همه را تغییر داد؟ فراموش نکنیم که تفکر را می توان آموزش داد اما غریزه آموزش پذیر نیست. شخصا دوست ندارم که نام ظلم یا هر چیز دیگر را بر این پدیده بگذارم اما اگر این اتفاق رخ نمیداد، اصلا انسانی وجود نمیداشت که حالا زنان و مردان صاحب حقوق متفاوتی باشند. فراموش نکنیم: هدف از اینهمه تغییرات، واکنش طبیعی غریزه بقا بود. اگر میخواهیم همه چیز برابر باشد، باید تمام انسانها را دوجنسه و بی‌نیاز از جنس دیگر کنیم زیرا در طبیعت هم هر موجودی به اندازه وظایفش اختیارات دارد! بله حقوق یکسان فقط درصورت وجود وظایف یکسان امکانپذیر است و شاید بتوان به آن گفت: کمونیسم جنسی!.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد - حضرت حافظ

یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد - حضرت حافظ

پرومتئوس نام یکی از نیمه خداهای یونان است که رنج انسانها را دید و برای رفع آن، آتش را از کوه المپ دزدید و به انسانها داد. این است داستان آتش دزد


پرومتئوس که دردهای بشر را دیده بود تصمیم گرفت که رنجها را به اطلاع خدایان برساند اما آنها را درحال خوشگذرانی و مستی یافت و اینگونه بود که برای کاهش دردهای بشر،چند جرقه آتش از کوه المپ دزدید و به بشر داد. اما زئوس آنچنان خشمگین شد که پایان نداشت! او پرومتئوس را بر کوه به بند کرد و هر روز، عقابی جگرش را می خورد و ماری زهر خود در چشمش می ریخت و این عذاب تا ابد ادامه داشت. زئوس به او گفته بود که انسانها بسیار پستتر از آنند که لایق ایثار او باشند اما نپذیرفت و گفت: انسان کامل را خواهم یافت و به تو نشان خواهم داد. سرانجام، او توانست فرار کرده و برای یافتن انسان کامل برود.

او به پدر و پسری برخورد که با شعبده بازی امرار معاش میکردند. از پسر پرسید: انسان کامل تویی؟ گفت: نه. وقتی پدرم مردم را مشغول می کند،من به تاراج اموالشان می پردازم. به معبد برو؛آنجا زنی کاهن هست که او کامل است. پرومتئوس به معبد رفت و زن را یافت و پرسید:«انسان کامل تویی؟». زن گفت: خیر؛ من گذشته ای سیاه دارم. به بندرگاه برو و ملوانان را ببین. از ملوان پرسید: انسان کامل تویی؟ گفت: خیر، ما در دریا انسان کامل را میستاییم. با ما به دریا بیا. وقتی که رفتند،او دید که آنها پوسیدون را میستایند. همانی که وقتی مردم در رنج بودند،در خوشی و مستی بود…

پرومتئوس غمگین شد و پس از سالها به شهر برگشت. به معبد رفت و همان زن که حالا از شدت پیری نابینا شده بود را یافت و پرسید:انسان کامل را می شناسی؟ زن گفت:سالها پیش مردی به دنبال انسان کامل بود. ما انسان کامل را یافتیم!ملوانان سنگی آوردند و پسرکی دزد که توبه کرده بود،سنگتراش شد و مجسمه انسان کامل را تراشید و من در آنجا گذاشتم. برو و ببین. وقتی پرومتئوس پارچه را کنار زد،از شدت غم شروع به گریه کرد. او مجسمه خود را دید که برای همه تبدیل به انسان کامل شده بود!او میگریست زیرا امید انسانها به کسی بود که میگفتند انسان کامل است اما یک نیمه خدا بود. پیرزن پرسید:او را میشناسی؟نام او چیست؟ما نامش را نمیدانیم. او امید ماست. زمانی که خواست نام خود را بگوید، نگهبانان زئوس او را یافته و ربودند و هرگز حتی نامی هم از او شنیده نشد. او‌ را دوباره به کوه قاف در بند کردند و به پاس لطفی که به انسان کرد، تا ابد او بود و مار و عقاب.

در این داستان نکات بسیار زیادی وجود داشت. پرومتئوس را میتوان نماد کسانی دانست که در رده های میانی هستند و هنوز به آلودگی رده های بالا نیستند. آنها دغدغه مند هستند و میخواهند مشکلات مردم را واقعا حل کنند اما با قوانین بازدارنده ای مواجه میشوند که رده های بالا و دستگاه وضع کرده اند.

پرومتئوس ها این قوانین را اشتباه و رده های بالا را بیمسئولیت،بیخیال و حتی نالایق میبینند اما چون اعتراض را بی نتیجه می یابند،تصمیم میگیرند که مخفیانه و برخلاف قوانین اشتباه،به نیازهای مردم پاسخ دهند. همیشه پرومتئوس ها ممکن است پس از مدتی فاش شوند و در این زمان است که با برخورد خشن قانونگذار،مجری و قاضی مواجه میشوند!

اما به راستی دلیل این برخورد خشن چیست؟این حقیقت را باید بپذیریم که صاحبان قدرت دوست ندارند که مردم از وابستگی به آنها خارج شوند. بله این ابزارهای بینیازی که در این داستان به آتش تشبیه شده است،همان تفکر آزاد و استقلال فکری است که تمام حکومتهای جهان از بهره گیری آنها توسط مردم میترسند. زئوس ها چرا باید نگران رسیدن آتش به دست مردم باشند؟بله چون در این زمان است که مردم می توانند امور را بدون احتیاج به وجود زئوس ها انجام دهند.

اما نکته ای بسیار مهم نیز در این داستان وجود داشت. «پرومتئوسها همان منجیان و رهایی دهندگان جامعه از تسلط زئوسها هستند که امید جوامع به آنهاست!آنها هرچقدر هم که درد بکشند اما هرگز نمیمیرند!»بله امید هرگز نمیمیرد! نمونه هایی از بروز این شخصیتها را می توان در داستانهایی مانند کنت مونت کریستو،زورو، سیاوش،کاوه و…در تمام فرهنگها دید. پرومتیوس ها اگر وجود نداشته باشند،باز هم توسط جوامع در قالب اساطیر و داستانهای حماسی متولد خواهند شد زیرا جوامع انسانی در برابر استبداد زئوسها به آنها نیاز دارند.

بیاییم کمی دقیقتر به پرومتئوسهای اطرافمان دقت کنیم زیرا هرگز نامی از ایشان در جایی برده نخواهد شد. پرومتئوسها هرگز مهارشدنی نیستند و برای جامعه خود از همه چیزشان میگذرند!مگر در زمانی که نسبت به جامعه‌شان مایوس شوند. آنگاه است که حتی برای رهایی خود از دردهای بیپایان نیز تلاش نخواهند کرد. آنها را ناامید نکنیم!پایان هر جامعه،زمانی است که پرومتئوسها که نیروی محرک آن در مسیر آزادی هستند ساکت شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم