نثرها و نوشتارها :: خط سوم | شمس تبریزی

خط سوم | شمس تبریزی

ادبی، الهیاتی، عرفانی، فلسفی، هنری، اجتماعی

۱۰ مطلب با موضوع «تقسیم بندی ادبی :: نثرها و نوشتارها» ثبت شده است

خط سوم
خداوند برای شما خواهد جنگید - تورات - کتاب خروج

خداوند برای شما خواهد جنگید - تورات - کتاب خروج

در نهایت به جایی می رسی که جنگیده ای و حالا نوبت خداست. خداوند لشگرها، خدای سپاهیان چنین می فرماید: «خداوند برای شما خواهد جنگید. شما فقط آرام باشید»[1] و «قطعا خدا سخت‌کیفر است»[2].

توکل:
هرگز نپندار که باید نشست و توکل کرد. توکل از زمان آغاز تصمیم همراه تلاش است اما وقتی که تمام تلاش خود را کردی و دیگر راهی نیست، فقط توکل است که باقی می ماند. به راستی که «هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است»[3] و «ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل»[4] که این گناهی نابخشودنیست زیرا «به عاقبت به من آیی که مُنتهات منم».[5]


صبر:
صبر می کنم تا پیروزی خداوند را ببینم. «چون دلارام می زند شمشیر،سر ببازیم و رخ نگردانیم»[6] و «اوست نشسته در نظر،من به کجا نظر کنم؟»[7]حالا که تلاش کردم، زمان آن رسیده که صبر کنم و بنگرم به نبرد«خداوند ابراهیم،اسحاق و یعقوب»[8] و تدبیر را به خدایم واگذارم زیرا «چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟»[9] من از ابتدا تسلیم بودم و گفتم: «و الفت داد دلهای مؤمنان را، دلهایی که اگر تو با تمام ثروت روی زمین می‌خواستی میان آنها الفت دهی نتوانستی، لیکن خدا میان آنها الفت ایجاد کرد که او مقتدر و داناست»[10]

پایان:
آری «عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»[11] و من از عهدی که بستم برنگردم و «مرا عهدیست با جانان»[12] اما همیشه خواهم گفت:«اگرچه دل به کسی داد جان ماست هنوز، به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز»[13] ولی هیچوقت دیر نیست:«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست»[14]. این راه را پایانی نیست…

انتظار:
همیشه منتظر اشاره ای بودم که«چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد»[15] اما حالا می دانم «چرخ ار نگردد گرد دل،از بیخ و اصلش برکنم»[16]. آری شرط فقط دل است «که به یک دل دو دوست نتوان داشت»[17]. حالا وقت تاوان است و خواهم پرداخت اما تو نیز لطفی کن «تاوان مکش از کار ما، بستان گرو دستار ما»[18] و «خواهی بیا و ببخشا، خواهی برو و جفا کن»[19] و هنوز منتظر اشاره ای یا نشانه ای هستم تا ابد که «از ازل تا به ابد فرصت درویشان است»[20].

منابع:
[1] تورات،خروج ۱۴:۱۴
[2] قرآن،مائده ۹۸
[3] قرآن،طلاق ۳
[4] حافظ،غزل ۸۰
[5] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۷۲۵
[6] سعدی،غزل ۴۳۹
[7] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۴۰۳
[8] تورات،خروج ۳:۶
[9] حافظ،غزل ۳۴۷
[10] قرآن،انفال ۶۳
[11] سعدی،غزل ۵۰۹
[12] حافظ،غزل ۳۲۷
[13] سعدی،ملحقات،تکه ۱۶
[14] سعدی،غزل ۱۰۹
[15] حافظ،غزل ۳۰۱
[16] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۳۷۵
[17] سعدی،غزل ۵۱۵
[18] مولانا،دیوان شمس،غزل ۲
[19] مولانا،دیوان شمس،غزل ۲۰۳۹
[20] حافظ،غزل ۴۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
کسی که آرزو می کند بیشتر از آن بدست نمی آورد! - اوپانیشادها - هندوئیسم

کسی که آرزو می کند بیشتر از آن بدست نمی آورد! - اوپانیشادها - هندوئیسم

چند روزی هست که مجددا به مطالعه کتاب مقدس هندوئیسم خصوصا اوپانیشادها می پردازم. امروز به عبارتی برخوردم که جرقه ای در ذهنم زد. کسی که آرزو می کند، بیشتر از آن را بدست نمی آورد. این عبارت فوق العاده مهم است.

چالش آرزو:
می دانیم که آرزو زاییده ی ذهن یا نفس است که در تفکر هندو، اتمن نامیده می شود. آرزو را می توان تبلور نیازهای دست نیافتنی انسان در ذهن او دانست بنابراین به نوعی می توان گفت: آرزو خواسته ی دست نیافتنی ذهن انسان است و حالا بیندیشید که بقول مولانا: هر چیز که در جستن آنی آنی. تا وقتی که به دنبال آرزوهای خود باشیم، چیزی بیشتر از فهم انسانی نخواهیم یافت. شاید من اولین کسی باشم که بگویم: آرزو کنید اما به دنبال آرزوهای خود نباشید و خدای برآورنده آرزوهایتان را نپرستید! بلکه بگذارید او برایتان آرزو کند. آرزوهای یک ذهن الهی بهتر از چیزیست که می پندارید! و بقول حافظ: خداوندا مرا آن ده که آن به. می دانم که هضم این مطلب کمی سخت است. شما با گفتاری مواجه شده اید که تمام زیرمایه های فکری و علایقتان را به چالش می طلبد. می دانم که اکثر انسانها نمی توانند تا این حد، تسلیم باشند اما بقول شمس تبریزی : چون گفتنی باشد و همه عالم از ریشم درآویزند که مگر نگویم،حتی بعد از هزار سال،این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم! و حالا این سخن به شما رسید. حالا نوبت شماست. عرصه ی سخن بس تنگ است،عرصه ی معنی بس فراخ است. از سخن پیشتر آ،تا فراخی بینی و عرصه بینی!

هندوئیسم:
بیاییم خود برتر بینی را کنار بگذاریم و به نتیجه تجربیات دیگران هم نگاهی بیندازیم. تفکر هندوئیسم با قدمتی ۵۵۰۰ ساله را باید یکی از قدیمی ترین اعتقادات انسانها دانست که هنوز هم برای بسیاری راهگشاست. هندوئیسم با عبور از مراحل چندخدایی، در اوپانیشادها به بلوغ فکری رسیده و ریشه ی همه چیز را برهما می داند. این جهشی عظیم به سمت توحید و یگانه پرستی است. ریشه ی هندوئیسم نامشخص است و نمی توان کسی را بعنوان نبی برای آن مشخص کرد بلکه مجموعه ای از الهامات به افراد مختلف را می شود زیرمایه تشکیل آن دانست. با این وجود،چنانچه کسی اوپانیشادها را بخواند، به وضوح متوجه می شود که این نوشته ها زاییده ذهن یک انسان نیست و شباهت بسیاری به مکاشفه دارد. اصلی ترین مبحث در کل اوپانیشادها، وحدت وجود و چگونگی دست یابی به آن است.

بقول شیخ بهایی:

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
بگذارید کودکان نزد من آیند، ایشان را باز مدارید - انجیل لوقا باب 18

بگذارید کودکان نزد من آیند، ایشان را باز مدارید - انجیل لوقا باب 18

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

حضرت حافظ

امروز درحال صحبت با دوستی بودم که علاقه بسیاری به استفاده از لحن ادبی داشت. ناخودآگاه به او گفتم که با من آسانتر و مثل کودکان صحبت کن و او جویای دلیل شد. به یاد گفتار عیسی در انجیل لوقا افتادم که فرمود: بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا ملکوت خدا از آنِ چنین کسان است. آمین، به شما می‌گویم، هر که ملکوت خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت. اما واقعا چگونه است که فقط کودکان لایق ورود به ملکوت خدایند؟

وارثان ملکوت:
در چند پست گذشته به مبحثی پرداختم که بیان آن کمی سخت بود و تازه امروز متوجه شدم که همه ی اینها برنامه ای بود برای درک یک حقیقت. به راستی که هرکدام از ما،خدایی را برای خود می سازیم که مطابق با قالب های ذهنی ما باشد و اینگونه است که از درک خدای حقیقی عاجزیم. اما کودکان چنین تفکر پیچیده ای که ناشی از قالب های ذهنی باشد را ندارند بنابراین حضور او را به کمال و همانگونه که هست می فهمند. آنها در ذهن‌شان خدا را سلاخی نمی کنند تا آنچه که با قالبهایشان همخوانی داشته باشد را بسازند و بپذیرند. و به همین دلیل است که ملکوت خدا جایگاه کودکان است.

خداشناسی کودک:
امروز برای دوستم از سالها پیش گفتم که به تماشای درختی نشسته بودم. من آن درخت را از دیدگاه نظریات ابن‌عربی، مارکس، دکارت، کافکا، سهروردی، فروید و… بررسی کردم و در آخر به این نتیجه رسیدم که «من از دیدن درخت،لذت نبرده ام!». در آن روز تصمیم گرفتم که تمام تفکرات و آموخته هایی که به ذهنم قالب داده بود را کنار بگذارم و صرفا برای دیدن و لذت بردن به تماشای جهان بنشینم. از آن روز ترسها کمرنگ شدند و لحظات شادتر و به شکل عجیبی، «حضور» او محسوس بود…

آموزش ها:
بله این کار واقعا سخت است که ذهن را از تمام آموخته ها خالی کنیم تا پدیده ها را همانطور که هستند ببینیم. ما گاهی فراموش می کنیم که حتی دیدن، تحلیل، استدلال و درک هم نتیجه‌ی آموزش است و همین دانسته هاست که خدا را در ذهن بزرگترها سلاخی و چیزی دیگر می سازد. کودکان خدا را بهتر می فهمند چون برای فهمیدن نیاز به برهان و قالب ندارند. بیاییم ذهن کودکان را با قالب های خودمان پر نسازیم. اگر واقعا می خواهیم کاری کنیم، ذهن خود را نیز مانند آنها از قالب ها تهی سازیم تا خدا را همانگونه که هست بفهمیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تو خود ائمه دیگران باش و دیگران ائمه تو - حضرت شمس تبریزی

تو خود ائمه دیگران باش و دیگران ائمه تو - حضرت شمس تبریزی

هادی:
چند روز پیش، دوستی سوال پرسید: حالا که در زمان غیبت (از دیدگاه مسیحیت، یهودیت و اسلام) هستیم، چه کسی هادی (یا هدایت کننده) است؟ ما فراموش کرده ایم که بقول حافظ:«فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید،دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد…

هدایت خصوصی:
اگر در تمام تفکرات خدامحور با دیدگاه وحدت بنگریم،وجودی را خواهیم دید که هدایت کننده است. انسان خداجو با مراجعه به هادی، هدایت را می یابد که از راههای زیر امکانپذیر است:

  1. ⁦⁩رجوع به کلام او (نه تفاسیر کلام).
  2. ⁩مطالعه در رفتار و گفتار فرستادگان.
  3. ⁩دریافت مشورت از خداشناسان.
  4. ⁩استفاده از بزرگترین هدیه خدا یعنی تفکر.
  5. ⁩مکاشفه در خدا(بصورت مستقیم یا با واسطه). ما گاهی فراموش می کنیم که خدا زنده و گویاست!


هدایت عمومی:
حالا به مبحثی بسیار مهم می رسیم. بقول شمس تبریزی: تو خود ائمه دیگران باش و دیگران ائمه تو! چرا دوست داریم که حتما یکی بیاید و جامعه را هدایت کند؟ آیا این سلب مسئولیت از خودمان نیست؟ ما فراموش می کنیم که: در همان زمانی که خدا مستقیما بواسطه فرستادگانش به هدایت انسانها می پرداخت، باز هم انسانها در قبال هدایت یکدیگر وظیفه داشتند! بله هدایت یک وظیفه اجتماعی نیز هست اما شامل قواعد گفتار می شود یعنی:

  1. ⁩با نیت هدایت و خدامحورانه باشد.
  2. ⁩به کسی گفته شود که ظرفیت و پذیرش داشته باشد.
  3. ⁩در زمان مناسب گفته شود.
  4. ⁩با لحن مناسب بیان شود.
  5. ⁩حرف را واضح بگوییم تا بیشتر باعث گمراهی نشود.
  6. ⁩مطمئن باشیم که آن حرف صحیح است (با تحقیق و سند).
  7. ⁩⁩خودمان آینه حرفمان باشیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
جوهر عشق قدیم است - حضرت شمس تبریزی ( خط سوم )

جوهر عشق قدیم است - حضرت شمس تبریزی ( خط سوم )

چند شب پیش، استادی در مورد تضاد فلسفه و عرفان می گفت. همان شب با گفتاری از شمس تبریزی مواجه شدم که گفت: جوهر عشق قدیم است! در این گفتار از عارف، زیرمایه ی بسیار عمیقی از فلسفه مخفی شده است!

:قدیم و حادث:
در علم فلسفه، به ماهیتی که همیشه وجود داشته است قدیم گفته می شود. همچنین هر ماهیتی که بعداً به وجود آید را حادث می گویند. مشخص است که با این تعریف، در فلسفه ی خدامحورانه فقط می توان خدا را قدیم دانست و همه چیز از او حادث است. این همان تعریفی است که بعدها در گفتار ابن سینا با واجب الوجود (یعنی چیزی که وجود همه چیز به او وابسته است) و ممکن الوجود (یعنی هر چیزی که وجودش به وجود دیگری وابسته باشد) تجلی می یابد. اما بقول سنائی: عقل در کار عشق نابیناست، عاقلی کار بوعلی سیناست!.

جوهر عشق قدیم است:
به بیان شمس تبریزی، ذات خدا را باید عشق دانست زیرا صفات و افعال خدا حادث از ذات او هستند. جالب است که در انجیل یوحنا می بینیم که گفته شده:« God is love » و چه تعریفی واضح تر از این؟ بله خدا عشق است! برای همین است که عارف در مرحله‌ی پایانی یعنی فنا در خدا به مفهوم عشق الهی می رسد زیرا در این مرحله، عارف مانند قطره ای که در دریا چکیده باشد، جزئی از کل خواهد بود.

عارف و فیلسوف:
به راستی که درک عارف بسیار ژرف تر از فیلسوف یا عالِم است و این مسئله را در گفتار زیر از شمس تبریزی نیز می توان دید:

حکمت بر سه گونه است
حکمت گفتار
حکمت رفتار
حکمت دیدار
حکمت گفتار را عالمان راست
حکمت رفتار را عابدان
حکمت دیدار را عارفان!

بله آنچه که عالِم یا فیلسوف می گوید را عارف شخصا می بیند! همانطور که در موضوع این پست دیدید، عارف از فلسفه نیز بعنوان یک ابزار بهره می برد اما در قید آن نمی ماند:

عرصه سخن بس تنگ است.
عرصه معنی بس فراخ است.
از سخن پیشتر آ.
تا فراخی بینی، و عرصه بینی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه - کاشف

ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه - کاشف

امشب دوست عزیزی برایم گفت که چقدر دوست داشته برای کمک به بلوچستان بیاید اما نتوانسته. لازم شد که از معنای این جمله ی همیشگی یعنی: ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه بگویم.

وظیفه:
شاید مهمترین موضوع در این مبحث همین باشد که چه کسی وظیفه را به شما محول کرده است. اگر او را عادل، عاقل، عالم، سرشار از محبت، و در یک کلام رفیق یافتید، هرچه بگوید را خواهید پذیرفت. دقت کنید که چه کسی شما را موظف کرده. خدا، شیطان یا نفس خودتان؟ و برای تشخیص آن ببینید چه چیزی از شما میخواهد. اگر دیدید که ندایی در درونتان شما را دعوت به زنا میکند، این مطمئنا نیاز نفس خودتان است. درواقع دستوراتی که خدا در شریعت بیان داشته، سنگ میزان شناخت منبع همین وظایف است.

نتیجه:
بی توجهی به نتیجه ابدا باعث جبرگرایی مطلق نمی شود زیرا فقط کسی میتواند وظایف الهی را متوجه شود که با اراده ی خودش تسلیم اراده خدایش شود. تشخیص ماهیت وظیفه محوله هم به هیچ وجه سخت نیست. ابتدا ببینید که خدا در شریعت چه گفت، سپس ببینید که دلتان چه دوست دارد و در نهایت کاری را بکنید که هردو راضی باشند و مطمئن باشید: این وظیفه شما بوده که انجام دادید. گاهی ممکن است که اصلا از نتیجه آن کار باخبر نباشید و یا در نهایت ببینید که نتیجه ای متفاوت از چیزی که فکر میکردید داشته اما اگر بر مبنای اراده الهی تلاش کرده باشید، نتیجه همان چیزی خواهد بود که باید باشد. بله به راستی که نتیجه در دست خداست.

تلاش:
اگر قرار است همه چیز در اختیار خدا باشد، آیا لازم است که تلاش کنیم؟ بله قطعا باید تلاش کرد و این تلاش برای خودتان مفید است. زیرا وقتی که به گذشته نگاه می کنید، خواهید گفت: من تمام تلاشم را کردم و راضیم به خواست خدا. این باعث آرامش خودتان است. ضمنا خدا برای انجام کارهایش به ما نیازی ندارد اما این افتخار برای ماست که وسیله ای در جهت اجرای اراده او باشیم.

سطح:
چرا دوست دارید همه چیز را سطح بندی کنید؟ فراموش نکنیم که هیچکس برای انجام وظیفه تشویق نمی شود اما اگر انجام ندهد مستحق تنبیه است! خدا به هیچکس بیش از حد توانش محول نکرده و هرگز بابت چیزی که محول نکرده بازخواست نمیکند. ضمنا وظیفه هیچکس کوچکتر از دیگری نیست. ممکن است فکر کنید که وظیفه ی یک مادر خانه‌دار کمتر از رئیس جمهور است؛اما اگر دقت کنید، خواهید دید که نقش تربیت یک مادر و لقمه هایی که یک پدر بر سر سفره گذاشته، در رفتار همین رئیس جمهور مشهود است! هیچکس در هیچ چیزی بی تقصیر نیست. خودتان را بیگناه ندانید! این را حاضرم به شما اثبات کنم!بقول شمس تبریزی: هر مشکلی که به تو رسد از خود توست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترسها را ببرد - حضرت شمس تبریزی

اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترسها را ببرد - حضرت شمس تبریزی

قبلا بصورت پراکنده به این موضوع اشاره شده بود اما اینجا لازم است آنرا بصورت تفصیلی بررسی کنیم .بقول شمس تبریزی: «اعتقاد و ع‌ش‌ق دلیر کُند و همه دردها ببرد».

دلاور:
به راستی چه چیزی باعث می شود که انسان در بدترین شرایط دوام آورد؟ آیا نقطه اشتراک بین یک داعشی، جنگجوی صلیبی، سرباز کمونیست، رزمنده ایرانی، افسر اسرائیلی و… را می دانید؟ بله همه ی ایشان صرفنظر از صحیح بودن ایدئولوژی‌شان، به چیزی معتقدند که برای آن جان می دهند و همین اعتقاد [درست یا غلط] از یک انسان عادی دلاور می سازد.

دردها را ببرد:
شاید با خودتان بگویید: «فلان اعتقاد غلط است» اما به راستی تو چکاره ای که در مورد اعتقاد کسی نظر می دهی؟داستان موسی و شبان را فراموش کردی؟ و آیا عیسی نبود که به شفا یافتگان می گفت: «ایمانت تورا شفا داد»؟ آیا عیسی فقط کسانی که با او هم‌ایمان و هم‌عقیده بودند را شفا می داد؟ آری به هرچه که میخواهید معتقد باشید تا اعجاز را ببینید!

ع‌ش‌ق:
بله ع‌ش‌ق و اعتقاد دو بازوی مرد خداست و پرواز با وجود هردو ممکن است. هر کسی که به چیزی معتقد باشد، ع‌ش‌ق را در او متجلی خواهد دید؛ مثلا یک معتقد به کمونیسم، به آرمان خود عشق می ورزد و یا یک شخص معتقد به علایق انسانی، عشق را در معشوقه خود خواهد یافت اما از عشق تا ع‌ش‌ق یک دنیا فاصله است که گفتن از آن نیز لیاقت می خواهد. شاید اعتقاد برای کسی زمینه تصفیه دل و حضور ع‌ش‌ق باشد و ع‌ش‌ق نیز نقطه تعالی اعتقاد؛ اما در هر دو حالت، نمی توان یکی را از دیگری مبری دانست.

اعتقاد:
چند روز پیش اتفاق جالبی رخ داد. رئیس جمهور آمریکا دستور داد تا یک روز را به دعا تخصیص دهند، حال آنکه اگر همین اتفاق در ایران بود، عده ای اعتقاد مردم را تضعیف و تمسخر می کردند. به نظر من، کثیف ترین موجودات تاریخ کسانی هستند که برای مطامع شخصی خویش، ایمان [چه درست و چه غلط] کسی را تخریب می کنند. اصلا مگر معیار تشخیص تویی؟ ای انسان دشمنان خود و خدایت را بشناس! و وای بر کسی که اعتقادی را سست کرد!

اختلاف:
شاید برایتان سوال شده باشد که کسی با اعتقادی که شما آنرا غلط می دانید، چگونه است که شفا می گیرد؟ مگر از راه غلط هم می شود؟ مگر می شود که در یک بتکده شفا یافت؟ هیهات که با این تفکرات، چقدر خدایت را بجای آنکه جلال دهی، حقیر می شماری. خدایی که من می شناسم آنقدر مهربان است که اگر کسی به سمت او حرکت کند، خودش برایش مسیر ساخته و دستش را می گیرد؛ و آیا فراموش کرده ای که بقول شیخ بهایی: «مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ - وحشی بافقی

به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ - وحشی بافقی

محله ی ما بر روی تپه ای است و اینجا را زیاد مه می گیرد. امروز باران می بارد و گویا چراغهای پارکینگ هنوز نفهمیده اند که روز شده. متاسفانه باز هم به یاد خدا افتادم…

خواب:
آیا می دانید که چرا شبها خواب می بینیم؟ روانشناسان می گویند وقتی خواب می بینیم که ارتباط ما با حواس پنجگانه قطع می شود و در این زمان است که مجالی برای بروز ناخودآگاه فراهم می شود. در آن زمان است که خواب می بینیم.

خودشناسی در مه:
یادم است که یک بار کسی پرسید: «خدا چه بویی دارد؟». گفتم: «بوی خاک و باران» و حالا متاسفم که در مه به یاد خدا افتادم. امروز مه باعث شد که چیزی نبینم؛ و صدای باران بر روی سقف پارکینگ آنقدر بود که صدایی نشنوم؛ بوی خاک آنقدر است که بویی حس نکنم؛ و چون همه جا خیس است چیزی را لمس نکنم و متاسفانه در این زمان است که به یاد خدا هستم. این چگونه ایمان است؟گویا باید هیچ چیزی نباشد تا او را درک کنم و انگار همه چیز از او مهمتر است.

لائوتسه:
در مکتب اعتقادی چین، از سه حقیقت بزرگ نام می برند که یکی از آنها لائوتسه است. او شخصی بود که اعتقاد داشت باید با طبیعت همجهت شد تا حقایقی را فهمید. من با او در مورد درک حقایق از طبیعت موافقم اما فکر می کنم که باید از طبیعت و علوم تجربی گذشت تا حقایق را درک کرد. کسی که در چهارچوب علوم تجربی و طبیعی تفکر می کند، چیزی جز آنچه توسط حواس خود حس می کند نخواهد یافت؛ حال آنکه حقیقت در جایی ماورای این حواس است.

خداشناسی در هیچ:
چه می شود که کسی وحشی می شود؟ روزی دوستی نوشته بود: «شریعت می گوید: مال تو مال خودت، مال من هم مال خودم. طریقت می گوید: مال تو مال خودت، مال من هم مال تو. معرفت می گوید: نه مال منی هست نه مال تویی. اما حقیقت می گوید: نه تو هستی و نه من!». آیا آشنا نیست وقتی مولانا می گفت: «چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من»؟ و این همان زمان است که وحشی می گفت: «به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ»

حالا که به اطراف نگاه می کنم، می بینم که مه رفته. گویا لحظه ای آمد تا این پیام را برساند و رفت و من می دانم که اینها اهمیت ندارد مگر برای عده ای قلیل و اهل نظر. ببخشید اگر وقتتان را هدر دادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است - شمس تبریزی

من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است - شمس تبریزی

واقعیت این است که همه ی ما تنهاییم اما شاید ندانیم که این تنهایی چقدر است. امشب با مشخص سازی معیار، به بررسی میزان تنهایی خودمان می پردازیم بنابراین ابتدا باید مشخص کنیم که نبودن چه کسی در چه جایگاهی باعث تنهایی ما شده است.

  1. دوست نادان: او همیشه خطرناکترین تهدید برای هر کسی است. نشانه ی آنها اظهار نظر در هر موضوعی بدون داشتن دانش کافی است
  2. منافق: او کسی است که ظاهر و باطنش با هم فرق دارد و شما به او اعتماد می کنید اما او به اعتماد شما خیانت می کند.
  3. دشمن: بقول شمس تبریزی:«کافران را دوست می دارم. از این وجه که دعوی دوستی نمی کنند؛ می گویند ما کافریم! دشمنیم!»
  4. عموم: اینها همه ی مردم هستند که ممکن است تبدیل به دوست یا دشمن شوند؛ ما نسبت به عموم، مسئولیت اجتماعی داریم نه وابستگی عاطفی.
  5. آشنایان: کسانی هستند که ایشان را می‌شناسیم و با آنها در ارتباطیم اما نسبت به آنها وابستگی عاطفی نداریم مثلا همکاران.
  6. بستگان: یعنی هر کسی که سببی و نسبی با ما در ارتباط باشد و ما در قبال این افراد هم وظایف اجتماعی بیشتری نسبت به عموم داریم.
  7. خانواده: این اقوام یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر و ما نسبت به ایشان مسئولیت بیشتر و وابستگی عاطفی داریم.
  8. دوست: این دسته از خانواده و فامیل نیز به ما نزدیکتر هستند. فراموش نکنیم که ما می توانیم افراد را با توجه به شرایط به دسته های دیگر منتقل کنیم. مثلاً می توان برادر را از گروه خانواده به گروه دوستان و یا دشمنان بُرد! و این وابسته به رفتار خودشان است. تعریف دوستی همان حد اعلای وفاداری است و حتی همسر نیز در این دسته قرار می گیرد. توجه داشته باشیم که اولیت بندی بین دوستان بر اساس معیارهای شخصی است.
  9. رفیق: آیا رفیق خود را می شناسید؟اگر نمی شناسید واقعا تنهایید! جایی در وصف او گفته شده: «ای رفیقی که غیر از تو رفیقی نیست…» و البته صوفی در مرتبه وحدت، رفیق را در همه چیز و همه چیز را در رفیق می بیند. بقول شیخ بهایی: «یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید».


تنهایی شناسی:
مشخص است که تنهایی ناشی از گروه اول و دوم مطلقا بد نیست اما حتی دشمن هم لایق احترام است. بله هرکدام از ما در دسته ای تنهاییم و با خود می گوییم: «من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». تنهایی در گروه های بعدی گاهی لازم و گاهی دردناک است اما بیچاره کسی که رفیق ندارد و یا او را در کسی نمی بیند. برای همین بود که اخطار می دادم:«اعتقاد کسی را هرچند غلط سست نکنید!». رفیق را از کسی نگیرید!او با این تنهایی چه کند؟ کسی که اعتقادی را سست کند دشمن است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تعریف خط سوم چیست؟

تعریف خط سوم چیست؟

به جرات می توان خط سوم را معروفترین گفتار حضرت شمس تبریزی دانست که یکی از بزرگترین معماهای تاریخ عرفان است. حتی پس از گذشت حدود هزار سال، هنوز کسی نمی تواند ادعا کند که معنی آنرا کاملا دریافته و البته شاید کسی که متوجه بطن این گفتار شود هم هرگز آنرا بیان نسازد.

شمس تبریزی در جایی دیگر بیان می دارد که:«چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من در آویزد که مگر نگویم، حتی بعد از هزار سال، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم!» و این یک معنی دارد. بله تنها کسی می تواند عالِم به رموز این گفتار شود که شمس تبریزی خواسته و اجازه داده باشد!

و جالب است که وی در جایی دیگر بیان می دارد: «حکمت بر سه گونه است. حکمت گفتار، حکمت رفتار و حکمت دیدار. حکمت گفتار را عالمان راست، حکمت رفتار را عابدان و حکمت دیدار را عارفان!». حالا بر مبنای این دو عبارت معروف، به شناخت ابعاد خط سوم می پردازیم.

در بیان مبحث خط سوم، بیان های بسیاری گفته شده که معروفترین آنها را باید کتاب خط سوم نوشته دکتر ناصرالدین صاحب‌الزمانی دانست لیکن به نظر می‌رسد که استاد ارجمند، در برخی نقاط به بنبستهایی هم برخورد کرده اند. از این‌رو، بیان ما در اینجا صرفا بر مبنای گفتار حضرت شمس خواهد بود که در مورد دسته بندی حکمت مطرح کرده بودند. این عبارت ادامه ای بسیار مهم دارد که متاسفانه در اکثر نقل قول ها ذکر نمی شود و در اینجا بیان می داریم:

آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی را او خواندی ولاغیر
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی را نه او خواندی نه غیر او
آن [خط سوم] منم! که سخن گویم
نه من دانم نه غیر من…

در ابتدا باید به بیان ارکان این گفتار بپردازیم یعنی: خطاط، خط، نوشتن و او. با آنکه در برخی تفاسیر، خطاط را شمس تبریزی فرض کرده اند، لیکن به نظر می رسد که این تصور اشتباه است زیرا اگر شمس تبریزی همان خطاط باشد، واضح است که علاوه بر خط سوم، باید خط اول و دوم نیز باشد زیرا در عملِ نوشتن تفاوتی وجود نداشته است. بنابراین می توانیم بفهمیم که قطعا کسی جز خدا را نباید خطاط فرض کرد که شمس تبریزی همانا خط سوم باشد. حالا با مسئله ی دیگری مواجه می شویم. در بخش «یکی را نه او خواندی نه غیر او» چگونه است که خطاط نمی تواند ساخته ی خودش را بخواند و اشکال در همینجاست. بله در این گفتار، «او» را نباید خدا فرض کرد بلکه «او» همان اعضای خطوط هستند. حالا عبارت ساده سازی شده را باهم مرور می کنیم:

خدا سه گونه خط [فکری] ترسیم کرد
۱- خط اولی همان بود که خودشان می فهمیدند اما دیگران نمی فهمیدند.
۲- خط دومی همان بود که هم خودشان می فهمیدند و هم دیگران.
۳- و خط سوم همان که نه خودشان می فهمیدند نه دیگران!
آن خط سوم منم که سخن می گویم اما نه خودم می فهمم نه دیگران!

حالا مهمترین سوال مطرح می شود که به راستی چه چیزی وجود دارد که برخی می فهمند و برخی نمی فهمند؟ برای تکمیل این پازل، نیاز است که دسته بندی های خطوط را بر مبنای حکمت از نظر شمس تبریزی انجام دهیم:

  1. عالمان - خط اول (او خواندی ولاغیر)
  2. عابدان - خط دوم (او خواندی و هم غیر)
  3. عارفان - خط سوم (نه او خواندی نه غیر او)

با توجه به آراء بزرگان عرفان و تصوف می توان به این نتیجه رسید که همیشه عارف به رموز الهی در مراتب بسیار بالاتری نسبت به عالم شریعت قرار دارد. حتی از قول شمس تبریزی نقل است که گفت: «شناخت خدا عمیق است؟ ای احمق عمیق تویی! اگر عمیقی هست تویی! تو چگونه یاری باشی که اندرون رگ و پی و سر را چون کف دست ندانی؟ چگونه بنده خدا باشی که جمله سِر و اندرون او را ندانی؟» و این بوضوح به مرحله فنا در عرفان اشاره دارد زیرا فقط در این مرحله است که می توان خدا را در قالب عظمت خدایی و به حد کمال شناخت. بعبارت دیگر، فقط کسی می تواند خدا را تا این حد بشناسد که درون او، از جنس او، و مانند قطره ای که در دریا می چکد با او یکپارچه شده باشد و این همان خط سوم است. پس درواقع چیزی که برخی می فهمند و برخی نمی فهمند، همان دلیل از انجام اعمال است که در ذیل بصورت تفصیلی بیان می گردد:

  • «آن خطاط سه گونه خط نوشتی»
    خدای متعال انسانها را به سه دسته که بر مبنای نحوه ی تفکر و حکمتشان متمایز هستند، قرار داد.
  • «یکی را او خواندی ولاغیر»
    خط اولی ها یا همان عالمان که به تفکر خود متکی هستند. این دسته متوجه دلایل عملکرد خود می شوند زیرا بر مبنای تفکر خودشان شکل گرفته اما دیگران نمی توانند رفتار ایشان را درک کنند زیرا از ذهن آنها باخبر نیستند.
  • «یکی را هم او خواندی هم غیر»
    خط دومی ها یا عابدان که مبنای رفتار خود را بر عبادت قرار داده اند و در اصطلاح، عوام خوانده می شوند. عابدان کسانی هستند که عالمان برایشان تصمیم می گیرند و این دسته دارای تفکرات پیچیده ای نیستند بنابراین هم خودشان متوجه دلایل رفتار خود می شوند و هم بقیه می فهمند که چرا فلان کار را انجام داد. درواقع، رابطه ی خط دوم و خط اول، عالم و عابد، مرجع و مقلد، خطیب و مستمع و... همیشه در بین خط دوم و اول جاری است. خط اولی ها خودشان می دانند که چه چرا فلان تصمیم را می گیرند زیرا بر مبانی فکری خود مسلط هستند اما دیگران دلیل این رفتار را متوجه نمی شوند، حال آنکه در خط دوم، عوام قرار دارند که عالمان برایشان فکر می کنند و تصمیم می گیرند. بنابراین دستورات به ایشان ابلاغ می شود و هم خودشان می دانند که دلیل رفتارشان گفتار عالمان است و هم دیگران می دانند که ایشان بر مبنای گفتار کسی دیگر عمل می کنند.
  • «یکی را نه او خواندی نه غیر او»
    این بخش از گفتار شمس تبریزی که اشاره به عرفا دارد را می توان در مراحل سلوک بیان کرد. وقتی که عارف در مراحل مختلف به معنای حقیقی تسلیم پی می برد، درمی‌یابد که همه چیز در ید اختیار خداست و اینجاست که عارف با میل خویش، اختیار را به رفیق حقیقی سپرده و تسلیم فعل و عمل او می گردد. یکی از دقیقترین اشارات به این موضوع را می توان در بیتی از مولانا دید که فرمود:«ای هفت گردون مست تو، ما مهره ای در دست تو». توجه داشته باشید که این موضوع به معنی جبرگرایی مطلق نیست بلکه عارف با میل خودش اختیار را به کسی واگذار می کند که عادل، عالم، عاقل، محبت، و در یک کلام رفیق واقعی است. پس در نتیجه ی این تسلیم، مشخص است که رفتار و عملکرد عارف را خدا مانند مهره ای در دست خودش رقم می زند بنابراین ممکن است رفتارهایی را از عارف ببینیم که نه خودش و نه دیگران دلیل آنرا نمی دانند و این ناشی از مرتبه ی تسلیم است.
  • «آن خط سوم منم»
    می دانیم که در مرتبه ی فنا، عارف که از هرگونه ناپاکی مبری شده است، مانند قطره ای در دریای وجود خدا وارد می شود و با او به وحدت می رسد. و قطره ای که در دریا بچکد دیگر قطره نیست بلکه دریاست اما نه تمام دریا بلکه جزوی از دریا که خصوصیات دریا را دارد. در اینجا می توان «منم» را به دو صورت تعبیر کرد. اول می توان گفت که منظور شمس تبریزی از «منم»، اشاره ای است که من در این مرتبه هستم و منافاتی ندارد که دیگران هم به این مرحله برسند. البته با توجه به گفتاری از ایشان که فرمود:«من کو؟ مرا هیچ خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان» و جایی دیگر که گفت:«همه در این دنیا می خواهند چیزی شوند اما تو هیچ شو!» به نظر نمی آید که مراد از «منم» اشاره به مَنیَّت باشد. پس معنا را باید از «منم» در وجه وحدت دانست. یعنی هر کسی که در خط سوم وارد شود بواقع یک ذات است و همان هستند که روزی قطره هایی منفرد بودند و حالا دریا شده اند و همگی یک «منم» می باشند.

در جمله ای دیگر از شمس تبریزی مشاهده می کنیم که فرمود:«جوهر ع‌ش‌ق، قدیم است» و این گفتار به وضوح اشاره به مبحث قدیم و حادث در فلسفه، منطق و حکمت دارد بنابراین از شخصی که تا این حد تسلط بر علوم دارد نمی توان انتظار داشت که گفتاری را به بطالت بیان کرده باشد.

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم