عرفان مسیحی و یهودی (کابالیسم) :: خط سوم | شمس تبریزی

خط سوم | شمس تبریزی

ادبی، الهیاتی، عرفانی، فلسفی، هنری، اجتماعی

۱۴ مطلب با موضوع «تمام مقالات :: ادیان الهیات اخلاق و عرفان :: عرفان :: عرفان مسیحی و یهودی (کابالیسم)» ثبت شده است

خط سوم
خداوند برای شما خواهد جنگید - تورات - کتاب خروج

خداوند برای شما خواهد جنگید - تورات - کتاب خروج

در نهایت به جایی می رسی که جنگیده ای و حالا نوبت خداست. خداوند لشگرها، خدای سپاهیان چنین می فرماید: «خداوند برای شما خواهد جنگید. شما فقط آرام باشید»[1] و «قطعا خدا سخت‌کیفر است»[2].

توکل:
هرگز نپندار که باید نشست و توکل کرد. توکل از زمان آغاز تصمیم همراه تلاش است اما وقتی که تمام تلاش خود را کردی و دیگر راهی نیست، فقط توکل است که باقی می ماند. به راستی که «هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است»[3] و «ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل»[4] که این گناهی نابخشودنیست زیرا «به عاقبت به من آیی که مُنتهات منم».[5]


صبر:
صبر می کنم تا پیروزی خداوند را ببینم. «چون دلارام می زند شمشیر،سر ببازیم و رخ نگردانیم»[6] و «اوست نشسته در نظر،من به کجا نظر کنم؟»[7]حالا که تلاش کردم، زمان آن رسیده که صبر کنم و بنگرم به نبرد«خداوند ابراهیم،اسحاق و یعقوب»[8] و تدبیر را به خدایم واگذارم زیرا «چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟»[9] من از ابتدا تسلیم بودم و گفتم: «و الفت داد دلهای مؤمنان را، دلهایی که اگر تو با تمام ثروت روی زمین می‌خواستی میان آنها الفت دهی نتوانستی، لیکن خدا میان آنها الفت ایجاد کرد که او مقتدر و داناست»[10]

پایان:
آری «عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»[11] و من از عهدی که بستم برنگردم و «مرا عهدیست با جانان»[12] اما همیشه خواهم گفت:«اگرچه دل به کسی داد جان ماست هنوز، به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز»[13] ولی هیچوقت دیر نیست:«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست»[14]. این راه را پایانی نیست…

انتظار:
همیشه منتظر اشاره ای بودم که«چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد»[15] اما حالا می دانم «چرخ ار نگردد گرد دل،از بیخ و اصلش برکنم»[16]. آری شرط فقط دل است «که به یک دل دو دوست نتوان داشت»[17]. حالا وقت تاوان است و خواهم پرداخت اما تو نیز لطفی کن «تاوان مکش از کار ما، بستان گرو دستار ما»[18] و «خواهی بیا و ببخشا، خواهی برو و جفا کن»[19] و هنوز منتظر اشاره ای یا نشانه ای هستم تا ابد که «از ازل تا به ابد فرصت درویشان است»[20].

منابع:
[1] تورات،خروج ۱۴:۱۴
[2] قرآن،مائده ۹۸
[3] قرآن،طلاق ۳
[4] حافظ،غزل ۸۰
[5] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۷۲۵
[6] سعدی،غزل ۴۳۹
[7] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۴۰۳
[8] تورات،خروج ۳:۶
[9] حافظ،غزل ۳۴۷
[10] قرآن،انفال ۶۳
[11] سعدی،غزل ۵۰۹
[12] حافظ،غزل ۳۲۷
[13] سعدی،ملحقات،تکه ۱۶
[14] سعدی،غزل ۱۰۹
[15] حافظ،غزل ۳۰۱
[16] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۳۷۵
[17] سعدی،غزل ۵۱۵
[18] مولانا،دیوان شمس،غزل ۲
[19] مولانا،دیوان شمس،غزل ۲۰۳۹
[20] حافظ،غزل ۴۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
اندر او بینی خدایان کهن - اقبال لاهوری

اندر او بینی خدایان کهن - اقبال لاهوری

امشب به موضوعی مهم تحت عنوان خداسازی می پردازم. لابد با خودتان می گویید که این مبحث مربوط به خداناباوران است اما به شما نشان خواهم داد که خودتان هم درگیر آن هستید!

خداسازی:
هرکدام از ما برای خود خدایی داریم که شبیه خدای دیگران نیست. درواقع خدای اکثر ما برآورنده نیازهایمان است که از مجموعه صفاتی که به آنها نیاز داریم ساخته شده است. هدف از داشتن خدا با توجه به صفات او تعبیر پیدا می کند. هر کسی با توجه به نیازهایش،خدای مورد نیاز خود را در ذهن می سازد که هیچکدام خدای کامل و حقیقی نیست. درواقع این نیازهای ما هستند که برآورنده آنها را تبدیل به خدا کرده اند. عوامل موثر در خداسازی را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

  1. ‌⁩آرزوها: بیشتر انسانها از خدایشان خواسته هایی دارند. آنها برای خودشان رویا میبافند و راه دستیابی را خدا می بینند که باعث می شود خدای خودساخته را ارج نهند. آنها با رفتارشان می گویند: تو خدای منی چون خواسته هایم را برآورده می سازی. این شکل ایمان بی شباهت به معامله نیست. آنها تا زمانی مومن به خدایشان هستند که برآورده می کند و اگر خواسته ای برآورده نشود،دست به اصلاح خدای خود می زنند.
  2. ترسها: یسیاری انتظار دارند که خدایشان تسلی بخش باشد. جمع کثیری هم نگران مجازات و شب اول قبر هستند. خیلی ها خدا را پشتیبان، حامی و محافظ خود می دانند. آنها به خدای قوی و رئوف می پردازند که نجات دهنده است تا اینگونه بر ترس‌های خود غالب شوند و می گویند: تو خدای منی چون از من حفاظت می کنی. این شکل ایمان نیز برای ترسوهاست و درصورت بروز هر اتفاقی، خدایشان را مجددا سفارشی سازی می کنند.


خدایان:
شاید بتوان با بررسی موارد فوق،به ضرورت وجود خدایان در تفکرات اسکاندیناوی، مصر، یونان و هندوئیسم ابتدایی پی برد. آنها خدایانی می ساختند و به هرکدام مسئولیتی می دادند و جالب است که همگی پس از مدتی به سمت یک خدا که همه کار می کند حرکت کردند. آیا رفتار شما شباهتی به آنها ندارد؟ چند خدا برای خود ساخته اید؟

خدای حقیقی:
آری خدای حقیقی واقعا غریب است. او آنقدر مهربان است که به تجار و ترسوها هم لطف می کند. اول تکلیف را روشن کنید! خدا را برای چه می خواهید؟ خدای واقعی همانی است که اگر هیچ کاری نکند هم خداست! بیایید بگوییم: ای خدایی که به نیکی پاداش و کیفر اعمال خودم را می دهی،من از تو خواسته ای ندارم و ایمان دارم که هرچه رقم بزنی برایم بهترین است. من می خواهم که فقط رفیقم باشی و همین برایم کافیست. بیا تا عاشقانه ها بسازیم…

ما از دو جهان غیر تو ای ع‌ش‌ق نخواهیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
عاقلان را عاقلی خوش، عاشقان را عاشقی - فیض کاشانی

عاقلان را عاقلی خوش، عاشقان را عاشقی - فیض کاشانی

چند روز پیش در استوری ها سوالی را مطرح کردم: چگونه می شود بدون برخورد چیزی به طبل، از آن صدا در آورد؟ جالب است که پاسخ همه اشتباه بود و من امروز می خواهم جواب آنرا به شما بگویم.

جواب:
در بین جوابها، به نکات بسیار جالبی برخوردم مثلا دوستی به اثبات قوانین فیزیک و حتی کوانتوم پرداخت و بسیاری از دوستان گفتند نمی شود و برخی پرسیدند که مگر می شود؟ جواب این است که می شود. فقط باید خود طبل به چیزی بخورد! این جواب بسیار ساده بود اما کسی به آن دست نیافت اما چرا؟

قالب ها:
تا حالا دقت کرده اید که ما چقدر تابع قالب های ذهنی و آموخته ها هستیم؟ این سوال را یک کودک ۶ ساله می توانست پاسخ دهد اما بسیاری از ما نتوانستیم. آن کودک می توانست چون به مدرسه نرفته بود و ذهنش قالب های ما را برای تفکر نیاموخته بود. آری بسیاری از رفتار ما بر اساس دانسته ها است و همین دانش است که مارا محدود کرده پس بیاییم از دانسته ها فاصله بگیریم و آزاد بیندیشیم.

کمدی الهی:
لابد با شنیدن این نام به یاد شاهکار دانته می افتید. اما این کمدی هم مانند همان دارای ساختاری تراژیک است. سوال این است: چگونه می خواهید با ذهنی مملو از دانسته ها به درک عشق خدا بپردازید؟! آیا فراموش کرده ایم که سنائی می گفت: عقل در کار عشق نابیناست! عاقلی کار بوعلی سیناست! چگونه می خواهیم معارف خدا را با ذهنی قالب بندی شده دریابیم؟آیا نتیجه ای جز سلاخی خدا و قالب بندی او دارد؟این کار هم خنده دار است و هم باعث اندوه…

چه کنم؟
خدا آن چیزی نیست که می پنداریم اما خدای ما همان است که به آن فکر می کنیم! برای شناخت خدای حقیقی، ابتدا ذهن را از تمامی صفات خالی کنیم و بپذیریم که او هست. آری به راستی که تصورات ما از خدا، همان است که از خدا در ذهنمان می سازیم. حالا بگوییم: ای خدایی که فقط می دانم هستی،خودت را نشان بده تا تورا همانگونه که هستی بشناسم . آزادی در دانش نیست.
در رهایی از دانسته هاست…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
بگذارید کودکان نزد من آیند، ایشان را باز مدارید - انجیل لوقا باب 18

بگذارید کودکان نزد من آیند، ایشان را باز مدارید - انجیل لوقا باب 18

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

حضرت حافظ

امروز درحال صحبت با دوستی بودم که علاقه بسیاری به استفاده از لحن ادبی داشت. ناخودآگاه به او گفتم که با من آسانتر و مثل کودکان صحبت کن و او جویای دلیل شد. به یاد گفتار عیسی در انجیل لوقا افتادم که فرمود: بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا ملکوت خدا از آنِ چنین کسان است. آمین، به شما می‌گویم، هر که ملکوت خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت. اما واقعا چگونه است که فقط کودکان لایق ورود به ملکوت خدایند؟

وارثان ملکوت:
در چند پست گذشته به مبحثی پرداختم که بیان آن کمی سخت بود و تازه امروز متوجه شدم که همه ی اینها برنامه ای بود برای درک یک حقیقت. به راستی که هرکدام از ما،خدایی را برای خود می سازیم که مطابق با قالب های ذهنی ما باشد و اینگونه است که از درک خدای حقیقی عاجزیم. اما کودکان چنین تفکر پیچیده ای که ناشی از قالب های ذهنی باشد را ندارند بنابراین حضور او را به کمال و همانگونه که هست می فهمند. آنها در ذهن‌شان خدا را سلاخی نمی کنند تا آنچه که با قالبهایشان همخوانی داشته باشد را بسازند و بپذیرند. و به همین دلیل است که ملکوت خدا جایگاه کودکان است.

خداشناسی کودک:
امروز برای دوستم از سالها پیش گفتم که به تماشای درختی نشسته بودم. من آن درخت را از دیدگاه نظریات ابن‌عربی، مارکس، دکارت، کافکا، سهروردی، فروید و… بررسی کردم و در آخر به این نتیجه رسیدم که «من از دیدن درخت،لذت نبرده ام!». در آن روز تصمیم گرفتم که تمام تفکرات و آموخته هایی که به ذهنم قالب داده بود را کنار بگذارم و صرفا برای دیدن و لذت بردن به تماشای جهان بنشینم. از آن روز ترسها کمرنگ شدند و لحظات شادتر و به شکل عجیبی، «حضور» او محسوس بود…

آموزش ها:
بله این کار واقعا سخت است که ذهن را از تمام آموخته ها خالی کنیم تا پدیده ها را همانطور که هستند ببینیم. ما گاهی فراموش می کنیم که حتی دیدن، تحلیل، استدلال و درک هم نتیجه‌ی آموزش است و همین دانسته هاست که خدا را در ذهن بزرگترها سلاخی و چیزی دیگر می سازد. کودکان خدا را بهتر می فهمند چون برای فهمیدن نیاز به برهان و قالب ندارند. بیاییم ذهن کودکان را با قالب های خودمان پر نسازیم. اگر واقعا می خواهیم کاری کنیم، ذهن خود را نیز مانند آنها از قالب ها تهی سازیم تا خدا را همانگونه که هست بفهمیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید - سهراب سپهری

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید - سهراب سپهری

می دانم مدتی است که خط سوم به سمتی می رود که درک آن پیچیده شده و این را می شود در نظرات دوستان دید. خیلی سخت است که بخواهی از چیزی سخن بگویی که قابل بیان نیست… دقت کرده اید که ما همیشه در سخن عرفانی بزرگان گذشته به دنبال خدا می گردیم؟ امروز به این شعر از سهراب سپهری برخوردم و دیدم که چقدر مناسب مبحث دوئیت است. آری به راستی که چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.

دوئٖیَت یا دوگانگی:
ما همیشه عادت داریم که هر چیزی را با قطب مخالف آن بسنجیم. مثلا می گوییم خوب و بد، یا می گوییم زیبا و زشت. اما فراموش کرده ایم که بقول شمس تبریزی: از تفاوت ها، تفاوت می زاید و طریقه ی توحید با دوئیت در تضاد است. اگر بگوییم که موجودی به نام ابلیس بد است و خدا خوب است، ناخودآگاه دو قطب در برابر هم ساخته ایم. این موضوع عین شرک است!

توحید:
برای رهایی از این شرک خطرناک، باید نگاه خود به مسئله را تغییر دهیم. اگر خوب را خدا بدانیم (که هست)، هر چیزی که ما را به او نزدیک کند خوب است و هر زمان که از او دور شویم بد است و در این تعریف، نیازی به وجود ابلیس نیست. این مثل آن است که بگوییم: چیزی جز او نمی بینم! و این توحید است.

بد مطلق:
ما فراموش می کنیم که هیچ چیزی جز خدا مطلق نیست. هر چیزی می تواند خوب یا بد باشد و این وابسته به نگاه، تفکر و عملکرد ماست. چاقو در دست قاتل باعث تباهی است و در دست جراح ابزار نجات است. صوفی با نگاه توحیدی در ابلیس هم خدا را خواهد دید. هیچکس چیزی را غیر از آنچه تصور می کند نخواهد یافت و این یعنی اگر طالب دیدار خداییم، باید تلاش کنیم تا چیزی غیر از او نبینیم.

در خدا:
خدا تنها چیزیست که در آن نباید به دنبال چیزی بود. این گفتار در ابتدا شبیه کفر است اما بیایید و به آن با چشم دل بنگرید. اگر در خدا به دنبال محبت، رحم، آرزوها و هر چیز دیگری باشید خواهید یافت اما شما همان را یافته اید که به دنبال آن بودید! اینها همگی صفات خداست اما ذات خدا نیست. بله خدا ماورای ذهنیات ما و عاری از صفات است. آیا بهتر نبود که از ابتدا خدا را از خدا می طلبیدیم؟ آیا چیزی غیر از او هم ارزش خواستن داشت؟ چه چیزی خواهیم یافت جز خواسته های خودمان از تجسم یک خدای خودساخته؟ نظر شما چیست؟

چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست، قومی دگر حواله به تقدیر می کنند - حضرت حافظ

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست، قومی دگر حواله به تقدیر می کنند - حضرت حافظ

با توجه به سوالات بسیار زیادی که در مورد مبحث پیشگویی و تعبیر خواب مطرح است، لازم می دانم که به این مبحث و چگونگی آن بپردازم.

نبی کیست؟
در کتب مقدس به کسی نبی گفته می شود که به پیشگویی می پردازد. البته انبیا با توجه منشاء نیروی خبر دهنده از آینده به دو دسته انبیای خدا و انبیای شیطان تقسیم می شوند. تشخیص انبیای خدا از انبیای شیطان از طریق توجه به پیشگویی آینده ممکن نیست زیرا آینده را باید صرفا یک بردار زمانی دانست که هر کسی که در قالب جسم محدود نباشد می تواند از آن باخبر شود.

منشأ نبوت:
ما می دانیم که برای طی کردن فاصله بین دو نقطه، باید سفری را انجام داد که زمانگیر است و دلیل آن را نیز جابجایی جسم است. به عبارت ساده تر، چنانچه جسم و ماده ای نداشتیم، نیازی نبود که برای رفتن از تهران به یزد زمان صرف کنیم. بنابراین هر نوع موجود غیر فیزیکی که دارای جسم و ماده نباشد، امکان سفر در زمان را دارد و می تواند از آینده خبر دهد.

سفر در زمان:
تمام انسانها ممکن است در خواب، چیزهایی از آینده ببینند که بعداً رخ دهد و دلیل آنرا باید این دانست که خواب نزدیکترین حالت به مرگ است. در خواب روح از جسم جدا شده و چون روح ماهیت مادی ندارد، امکان سفر در زمان را خواهد داشت. همچنین با تمرین نیز می توان روح را از جسم بصورت مقطعی جدا کرد که بدون وجود یک مرشد خداشناس اکیدا توصیه نمی شود.

خطرات:
وقتی روح بصورتی غیر از خواب از جسم جدا می شود، وارد عالمی می شود که تمام موجودات در این عالم از حضور شخصی جدید باخبر می شوند! بنابراین باید برای آن آماده بود و نیاز به تزکیه نفس فراوان برای مقابله با تهدیدات است. همچنین برای کسانی که سابقه ارتباطات آزار دهنده با ماوراءالطبیعه را داشته اند به هیچ عنوان توصیه نمی شود.

تقدیر:
همیشه به تمام کسانی که می خواهند از طریق فال حافظ، ایچینگ، تاروت، استخاره و… از آینده باخبر شوند، می گویم :«این آینده مختوم شما نیست! شما با این روشها از آینده ای مطلع خواهید شد که اگر در همین حالت به زندگی ادامه دهید به آن خواهید رسید و فراموش نکنید که هر تصمیمی در همین لحظه باعث تغییر آینده خواهد شد. آینده با تصمیمات اکنون ساخته می شود»

در پایان لازم است به موضوعی نیز اشاره کنم. فقط کسانی قصد اطلاع از آینده را دارند که ضعف ایمان داشته باشند! شخصی که تسلیم خواست خدایش باشد، هر چیزی را که او رقم بزند بهترین می داند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست - حضرت سعدی

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست - حضرت سعدی

ماجرا:
در قدیم، وقتی یک صوفی از دیگری دلخور می شد، به او اعلام می کرد که «با تو ماجرا دارم». آنها در جایی می نشستند و همه را بیرون می کردند و با هم هرچه که بود را از ابتدا تا حال می گفتند و در پایان، هردو با صلح و صفا و بدون کوچکترین دلخوری از اتاق بیرون می آمدند. به این اتفاق، ماجرا گفته می شد و اینگونه است که سعدی می گوید: «بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست».

فرجام:
اما می بینیم که حافظ می گوید: «ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست». دو دیدگاه می توان داشت: اول اینکه سعدی به مرحله ای فراتر رسیده قصد سازش با معشوق و یکی شدن با او را دارد. و دوم آنکه حافظ از این مرحله گذر کرده و دریافته که اصولاً چنین سازشی رخ نخواهد داد. اما مولانا از هردوی آنها پیشتر رفته و می گوید: «وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم» و در جایی دیگر می گوید: «به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی؟». آری به راستی که سازش با معشوق را باید در این بند و زنجیر جُست.

ماجراجو:
امروز داشتم فکر می کردم که این سنت صوفیان چقدر خوب است و ایکاش ما هم از آن بهره می بردیم. ایکاش همگی یک بار می نشستیم و ماجراها را با خدایمان در میان می گذاشتیم. واقعا کسانی را می شناسم که با خدایشان ماجرا داشتند و وقتی که با او درددل کردند، یکباره تمام کدورت‌ها رفع شد. بیاییم و هر چند وقت یکبار، این کار را بکنیم.

خواهش:
اما به این موضوع باید از جنبه ی دیگری هم نگاه کرد. برخی را می شناسم که با من و یا با یکدیگر ماجرا دارند و ایکاش می نشستند و تمام ماجراها را با یکدیگر می گفتند. اینگونه دیگر ماجرایی نبود. از همه ی کسانی که با من ماجرایی دارند، خواهش می کنم که بیایند تا باهم در مورد آن گفتگو کنیم. بیاییم یکدیگر را دعوت به ماجراها کنیم. پیشنهاد می کنم دوستانی که از ایشان کدورت دارید را تگ کنید و یا این پیام را برای هر کسی که با او ماجرا دارید بفرستید. شما تلاش کنید و من هم آرزو می کنم که حل شود. «او» تلاش شما را خواهد دید. از شمایی که این پیام برایت فرستاده شده هم خواهش می کنم که آشتی کنی. امشب در خط سوم آشتی کنان داریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تو به سیمای شخص می نگری؛ ما در آثار صنع حیرانیم - حضرت سعدی

تو به سیمای شخص می نگری؛ ما در آثار صنع حیرانیم - حضرت سعدی

چهارشنبه به همایشی با عنوان هایدگر و علوم اجتماعی با سخنرانی دکتر احمد رجبی رفتم. راستش را بخواهید، بحث آنقدر تخصصی بود که به سختی متوجه می شدم اما چیزهایی هم شنیدم که برایم آشنا بود. هایدگر گفته بود اما کسی درک نمی کرد و این همان چیزی است که خواهم گفت.


خط اول:
هایدگر را بزرگترین فیلسوف قرن بیستم دانسته اند که با بهره گیری از تفکرات پیشین، به بیان مسائلی پرداخت که آینده فلسفه را دگرگون کرد. دکتر رجبی از مفاهیم فلسفه هایدگر مانند دازاین ، اصالت، خود، آزادی، ملت ، سلطه ، روزمرگی ،ارجاع معنادار، بودنِ با، لوگوس، سنت شکنی ، وجود و زمان، مسئولیت و غیره سخن گفت اما در نهایت گفت: هایدگر در پایان عمر، به رد گفته های پیشین خود پرداخت و ضمن توجه به الهیات ، مفاهیمی مانند ترس ، ملال ژرف، ضرورت عشق و حیرت را بیان کرد. اینجا بود جامعه علمی از درک دلیل آن عاجز بود اما خط سوم آنرا می شناخت…

سرگشته :
بسیاری از فیلسوفان معاصر،سرگشته گفتارهای ضدونقیض هایدگر هستند. آنها نمی دانند که هایدگر فردیت را می ستایید یا اجتماعیت. در آنجا به یاد شمس تبریزی افتادم که هزار سال قبل گفته بود: در میان باش و تنها باش. او گفته بود که: آزادی در بی نیازی است و: زین پس من و من. در مورد من گفت: من کو؟ مرا هیچ خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان! و در باب لوگوس گفت: جوهر عشق قدیم است. آیا خط سوم در باب مسئولیت نگفت: ما موظف به وظیفه ایم، نه قائل به نتیجه؟ و فلاسفه هنوز نمی دانند که هایدگر تابع جبر بود یا اختیار. جالب نیست که او در آخر عمر دچار ترس و حیرت شد، حال آنکه خوف و حیرت فقط یکی از مراحل سلوک عارف است؟

نشانه:
هایدگر قطعا انسان بزرگی بود اما شاید یک نکته را نمیدانست.فیلسوف در مرحله حیرت (یعنی زمانی که عقل خودش را در فهم ضعیف یافت)، باز هم سعی می چکند با عقل خودش به تحلیل بپردازد که این یعنی بنبست و سرگشتگی. این همانجایی است که عارف به مکاشفه در عقل کامل می نشیند و به یقین می رسد. آری حیرت برای عارف یک نشانه است.

تاول:
راستش دلم برای حاضرین سوخت. معلوم است که نمی دانند دلیل رد کردن تفکرات بزرگترین فیلسوف قرن توسط خودش چیست. بقول حافظ :عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی، ع‌ش‌ق داند که در این دایره سرگردانند. می گویند ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ؟. او ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ: ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه - کاشف

ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه - کاشف

امشب دوست عزیزی برایم گفت که چقدر دوست داشته برای کمک به بلوچستان بیاید اما نتوانسته. لازم شد که از معنای این جمله ی همیشگی یعنی: ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه بگویم.

وظیفه:
شاید مهمترین موضوع در این مبحث همین باشد که چه کسی وظیفه را به شما محول کرده است. اگر او را عادل، عاقل، عالم، سرشار از محبت، و در یک کلام رفیق یافتید، هرچه بگوید را خواهید پذیرفت. دقت کنید که چه کسی شما را موظف کرده. خدا، شیطان یا نفس خودتان؟ و برای تشخیص آن ببینید چه چیزی از شما میخواهد. اگر دیدید که ندایی در درونتان شما را دعوت به زنا میکند، این مطمئنا نیاز نفس خودتان است. درواقع دستوراتی که خدا در شریعت بیان داشته، سنگ میزان شناخت منبع همین وظایف است.

نتیجه:
بی توجهی به نتیجه ابدا باعث جبرگرایی مطلق نمی شود زیرا فقط کسی میتواند وظایف الهی را متوجه شود که با اراده ی خودش تسلیم اراده خدایش شود. تشخیص ماهیت وظیفه محوله هم به هیچ وجه سخت نیست. ابتدا ببینید که خدا در شریعت چه گفت، سپس ببینید که دلتان چه دوست دارد و در نهایت کاری را بکنید که هردو راضی باشند و مطمئن باشید: این وظیفه شما بوده که انجام دادید. گاهی ممکن است که اصلا از نتیجه آن کار باخبر نباشید و یا در نهایت ببینید که نتیجه ای متفاوت از چیزی که فکر میکردید داشته اما اگر بر مبنای اراده الهی تلاش کرده باشید، نتیجه همان چیزی خواهد بود که باید باشد. بله به راستی که نتیجه در دست خداست.

تلاش:
اگر قرار است همه چیز در اختیار خدا باشد، آیا لازم است که تلاش کنیم؟ بله قطعا باید تلاش کرد و این تلاش برای خودتان مفید است. زیرا وقتی که به گذشته نگاه می کنید، خواهید گفت: من تمام تلاشم را کردم و راضیم به خواست خدا. این باعث آرامش خودتان است. ضمنا خدا برای انجام کارهایش به ما نیازی ندارد اما این افتخار برای ماست که وسیله ای در جهت اجرای اراده او باشیم.

سطح:
چرا دوست دارید همه چیز را سطح بندی کنید؟ فراموش نکنیم که هیچکس برای انجام وظیفه تشویق نمی شود اما اگر انجام ندهد مستحق تنبیه است! خدا به هیچکس بیش از حد توانش محول نکرده و هرگز بابت چیزی که محول نکرده بازخواست نمیکند. ضمنا وظیفه هیچکس کوچکتر از دیگری نیست. ممکن است فکر کنید که وظیفه ی یک مادر خانه‌دار کمتر از رئیس جمهور است؛اما اگر دقت کنید، خواهید دید که نقش تربیت یک مادر و لقمه هایی که یک پدر بر سر سفره گذاشته، در رفتار همین رئیس جمهور مشهود است! هیچکس در هیچ چیزی بی تقصیر نیست. خودتان را بیگناه ندانید! این را حاضرم به شما اثبات کنم!بقول شمس تبریزی: هر مشکلی که به تو رسد از خود توست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ - شفیعی کدکنی

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ - شفیعی کدکنی

امشب می خواهم از شما دعوت کنم که با هم به سفر برویم. آیا مطمئن هستید؟

اطمینان:
چند شب پیش با خودم فکر می کردم که واقعا چه چیزی را می دانم؟ من می دانم که بسیاری را نمی دانم و حتی از وجود خیلی چیزها باخبر نیستم که بدانم. من هر چیزی را که می دانم، در واقع تنها تصور می کنم که می دانم اما گاهی می بینم که دانسته هایم اشتباه بوده و نمی دانستم. بنابراین هیچ چیزی را با اطمینان نمی توانم بگویم که می دانم. وقتی اطمینان از دانستن چیزی ندارم، در واقع نمی توانم بگویم که آنرا می دانم.

بیابان:
گاهی برخی براساس دانسته ها و اعتقاد خود بر دیگران قضاوت می کنند. حتی برخی بر آن تعصب هم دارند اما اینها سرابی است که فکر می کنیم می بینیم! بله این بیابان را باید تصوراتی دانست که ما حتی از وجود آنها مطمئن نیستیم پس چگونه اینقدر بر آن اصرار داریم؟ از کجا مطمئنیم که درست می دانیم درحالیکه حتی نمی دانیم خوابیم یا بیدار؟ شاید حالا که این متن را می خوانید خواب باشید و همه اینها ساخته ذهن خودتان! شاید مسخ شده اید!

سفر:
قدم اول در این سفر آن است که پیشداوری و تعصب را رها کنیم؛ پس حالا می توانیم آزاد تفکر کنیم. بله تعصب یعنی تفکری که آنقدر بر آن اصرار داشته باشیم که حتی اجازه شک را هم به خود ندهیم. کمی به اطراف خود نگاه کنید و بگویید که چه تعصب هایی دارید. مثلاً آیا فکر می کنید می میرید؟ کرونا شما را خواهد کشت؟ هر وقت که از این نگرانی رهایی یافتیم، حیات جاویدان خواهیم داشت. وقتی همه قالبهای ذهنی را درهم شکستیم، به بیداری و روشن شدگی خواهیم رسید.

مقصد:
ممکن است حالا بپرسید که خب قرار است به کجا بروم؟ چندی پیش، خواهش کردم که دوستان چیزی را پست کنند. راستش فقط تعداد معدودی دلیلش را پرسیدند و گفتم: دلیل را از من می پرسید؟ بله دلیل من برای من حجت است و شما استقلال تفکر دارید! چند شب پیش، دوستی میگفت فلانی را بلاک کن چون طرفدار فلانی است. گفتم او فقط بیچاره ای است که حتی فکرش هم برای خودش نیست. به راستی چقدر از تفکرات ما برای خودمان است و چقدر را به ما تزریق کرده اند؟ آیا مطمئن هستید؟

راهنما:
آیا فکر میکنید که شما در این سفر تنهایید؟ اگر پیشداوری را کنار بگذارید و دقیق به اطرافتان نگاه کنید، نشانه هایی را خواهید دید که با قواعد این سراب جور در نمی آید. همیشه دستی برای یاری‌تان دراز است و کافیست بپذیرید که هست و آنرا بگیرید. او دوستتان دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترسها را ببرد - حضرت شمس تبریزی

اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترسها را ببرد - حضرت شمس تبریزی

قبلا بصورت پراکنده به این موضوع اشاره شده بود اما اینجا لازم است آنرا بصورت تفصیلی بررسی کنیم .بقول شمس تبریزی: «اعتقاد و ع‌ش‌ق دلیر کُند و همه دردها ببرد».

دلاور:
به راستی چه چیزی باعث می شود که انسان در بدترین شرایط دوام آورد؟ آیا نقطه اشتراک بین یک داعشی، جنگجوی صلیبی، سرباز کمونیست، رزمنده ایرانی، افسر اسرائیلی و… را می دانید؟ بله همه ی ایشان صرفنظر از صحیح بودن ایدئولوژی‌شان، به چیزی معتقدند که برای آن جان می دهند و همین اعتقاد [درست یا غلط] از یک انسان عادی دلاور می سازد.

دردها را ببرد:
شاید با خودتان بگویید: «فلان اعتقاد غلط است» اما به راستی تو چکاره ای که در مورد اعتقاد کسی نظر می دهی؟داستان موسی و شبان را فراموش کردی؟ و آیا عیسی نبود که به شفا یافتگان می گفت: «ایمانت تورا شفا داد»؟ آیا عیسی فقط کسانی که با او هم‌ایمان و هم‌عقیده بودند را شفا می داد؟ آری به هرچه که میخواهید معتقد باشید تا اعجاز را ببینید!

ع‌ش‌ق:
بله ع‌ش‌ق و اعتقاد دو بازوی مرد خداست و پرواز با وجود هردو ممکن است. هر کسی که به چیزی معتقد باشد، ع‌ش‌ق را در او متجلی خواهد دید؛ مثلا یک معتقد به کمونیسم، به آرمان خود عشق می ورزد و یا یک شخص معتقد به علایق انسانی، عشق را در معشوقه خود خواهد یافت اما از عشق تا ع‌ش‌ق یک دنیا فاصله است که گفتن از آن نیز لیاقت می خواهد. شاید اعتقاد برای کسی زمینه تصفیه دل و حضور ع‌ش‌ق باشد و ع‌ش‌ق نیز نقطه تعالی اعتقاد؛ اما در هر دو حالت، نمی توان یکی را از دیگری مبری دانست.

اعتقاد:
چند روز پیش اتفاق جالبی رخ داد. رئیس جمهور آمریکا دستور داد تا یک روز را به دعا تخصیص دهند، حال آنکه اگر همین اتفاق در ایران بود، عده ای اعتقاد مردم را تضعیف و تمسخر می کردند. به نظر من، کثیف ترین موجودات تاریخ کسانی هستند که برای مطامع شخصی خویش، ایمان [چه درست و چه غلط] کسی را تخریب می کنند. اصلا مگر معیار تشخیص تویی؟ ای انسان دشمنان خود و خدایت را بشناس! و وای بر کسی که اعتقادی را سست کرد!

اختلاف:
شاید برایتان سوال شده باشد که کسی با اعتقادی که شما آنرا غلط می دانید، چگونه است که شفا می گیرد؟ مگر از راه غلط هم می شود؟ مگر می شود که در یک بتکده شفا یافت؟ هیهات که با این تفکرات، چقدر خدایت را بجای آنکه جلال دهی، حقیر می شماری. خدایی که من می شناسم آنقدر مهربان است که اگر کسی به سمت او حرکت کند، خودش برایش مسیر ساخته و دستش را می گیرد؛ و آیا فراموش کرده ای که بقول شیخ بهایی: «مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ - وحشی بافقی

به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ - وحشی بافقی

محله ی ما بر روی تپه ای است و اینجا را زیاد مه می گیرد. امروز باران می بارد و گویا چراغهای پارکینگ هنوز نفهمیده اند که روز شده. متاسفانه باز هم به یاد خدا افتادم…

خواب:
آیا می دانید که چرا شبها خواب می بینیم؟ روانشناسان می گویند وقتی خواب می بینیم که ارتباط ما با حواس پنجگانه قطع می شود و در این زمان است که مجالی برای بروز ناخودآگاه فراهم می شود. در آن زمان است که خواب می بینیم.

خودشناسی در مه:
یادم است که یک بار کسی پرسید: «خدا چه بویی دارد؟». گفتم: «بوی خاک و باران» و حالا متاسفم که در مه به یاد خدا افتادم. امروز مه باعث شد که چیزی نبینم؛ و صدای باران بر روی سقف پارکینگ آنقدر بود که صدایی نشنوم؛ بوی خاک آنقدر است که بویی حس نکنم؛ و چون همه جا خیس است چیزی را لمس نکنم و متاسفانه در این زمان است که به یاد خدا هستم. این چگونه ایمان است؟گویا باید هیچ چیزی نباشد تا او را درک کنم و انگار همه چیز از او مهمتر است.

لائوتسه:
در مکتب اعتقادی چین، از سه حقیقت بزرگ نام می برند که یکی از آنها لائوتسه است. او شخصی بود که اعتقاد داشت باید با طبیعت همجهت شد تا حقایقی را فهمید. من با او در مورد درک حقایق از طبیعت موافقم اما فکر می کنم که باید از طبیعت و علوم تجربی گذشت تا حقایق را درک کرد. کسی که در چهارچوب علوم تجربی و طبیعی تفکر می کند، چیزی جز آنچه توسط حواس خود حس می کند نخواهد یافت؛ حال آنکه حقیقت در جایی ماورای این حواس است.

خداشناسی در هیچ:
چه می شود که کسی وحشی می شود؟ روزی دوستی نوشته بود: «شریعت می گوید: مال تو مال خودت، مال من هم مال خودم. طریقت می گوید: مال تو مال خودت، مال من هم مال تو. معرفت می گوید: نه مال منی هست نه مال تویی. اما حقیقت می گوید: نه تو هستی و نه من!». آیا آشنا نیست وقتی مولانا می گفت: «چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من»؟ و این همان زمان است که وحشی می گفت: «به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ»

حالا که به اطراف نگاه می کنم، می بینم که مه رفته. گویا لحظه ای آمد تا این پیام را برساند و رفت و من می دانم که اینها اهمیت ندارد مگر برای عده ای قلیل و اهل نظر. ببخشید اگر وقتتان را هدر دادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من - خیام

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من - خیام

تاکنون بسیاری سعی کرده اند به شناخت خود، جهان و خدا بپردازند اما اکثرا به نتیجه نرسیده اند. شاید ایراد در بررسی و نگاه است. امروز گفتاری را به زبان ساده خواهید شنید از جنس عرفان.

غار:
افلاطون در مثال جالبی می گوید: «همه در غار بودند و تصاویری را می دیدند که بر اثر عبور اجسام از جلوی غار، بر دیوار آن نقش می بست. آنها می پنداشتند که حقیقت همین تصاویر است اما روزی کسی به خود جرات داد و از غار بیرون آمد و حقیقت را دید. بله او خورشید را دیده بود و وقتی که به غار برگشت، آنچه دیده بود را تعریف کرد. همه به او گفتند: «دیوانه». گفتن حقیقت نتیجه ای جز تکفیر ندارد…

سینما جهان:
آیا تاکنون به سینما رفته اید؟ تصویر کودکی را فرض کنید که در حال بازی‌ست اما آیا کودک در سینماست؟ گفته شده که «خدا نور آسمانها و زمین است» و «خدا منشأ همه چیز است». بله خدا هم نور است و هم منشأ نور و این جهان چیز نیست جز یک سینما. شاید شنیده باشید که «این جهان محل تجلی صفات خدا ست» و این همان گفتار خیام است که: «چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من». ما فقط تجلیاتی از نور هستیم که بر پرده ای تابانیده شده.

پروژکتور:
لحظه ای که برای اولین بار جلوی پروژکتور ایستادم را فراموش نمی کنم. دیگر خبری از تصویر کودک درحال بازی نبود و چیزی نبود جز نورهای رنگارنگ که در چشمم تابیده می شد و آنقدر شدید بود که چیزی غیر از آن نمی دیدم.برای دیدن نور باید از جای خود بلند شوید و بروید تا روبروی پروژکتور و پشت به تصاویر باشید. اگر نور شدید باشد و پرده هم وسیع، کسی شما را از آن پایین نخواهد دید. حالا شما در نور محو شده اید.

سقوط پرده:
حالا فهمیدیم که ما و دنیای ما فقط تصویری بر روی پرده است. این تصویر تجلی خداست و از او جدا نیست بلکه وابسته به اوست. حالا فرض کنید که پشت این پرده سینما هیچ چیزی تا بینهایت نیست و ناگهان پرده سقوط کند. آنگاه این تصویر تا بینهایت خواهد رفت و تمام نیستی را خواهد گرفت. بقول شمس تبریزی :«تو عالم بیکرانی».

تراژدی:
شاید با خودتان بگویید که چرا جهان آکنده از غم و درد است؟ اما شما به تماشای فیلمهای تراژدی هم نشسته اید. بله این اختیار بازیگران است که چه نقشی را ایفا کنند اما این چیزی از اعجاز و خلق اثر هنری نمی کاهد. او خالق زیباییست و هرچه هست زیباست.

تمام چیزی که در این مطلب بیان شد، خلاصه ای از مبحث وحدت وجود بود. می دانم که شما تعاریف زیباتری نیز دارید که بیان آن کمک به تکمیل این گفتار می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تعریف خط سوم چیست؟

تعریف خط سوم چیست؟

به جرات می توان خط سوم را معروفترین گفتار حضرت شمس تبریزی دانست که یکی از بزرگترین معماهای تاریخ عرفان است. حتی پس از گذشت حدود هزار سال، هنوز کسی نمی تواند ادعا کند که معنی آنرا کاملا دریافته و البته شاید کسی که متوجه بطن این گفتار شود هم هرگز آنرا بیان نسازد.

شمس تبریزی در جایی دیگر بیان می دارد که:«چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من در آویزد که مگر نگویم، حتی بعد از هزار سال، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم!» و این یک معنی دارد. بله تنها کسی می تواند عالِم به رموز این گفتار شود که شمس تبریزی خواسته و اجازه داده باشد!

و جالب است که وی در جایی دیگر بیان می دارد: «حکمت بر سه گونه است. حکمت گفتار، حکمت رفتار و حکمت دیدار. حکمت گفتار را عالمان راست، حکمت رفتار را عابدان و حکمت دیدار را عارفان!». حالا بر مبنای این دو عبارت معروف، به شناخت ابعاد خط سوم می پردازیم.

در بیان مبحث خط سوم، بیان های بسیاری گفته شده که معروفترین آنها را باید کتاب خط سوم نوشته دکتر ناصرالدین صاحب‌الزمانی دانست لیکن به نظر می‌رسد که استاد ارجمند، در برخی نقاط به بنبستهایی هم برخورد کرده اند. از این‌رو، بیان ما در اینجا صرفا بر مبنای گفتار حضرت شمس خواهد بود که در مورد دسته بندی حکمت مطرح کرده بودند. این عبارت ادامه ای بسیار مهم دارد که متاسفانه در اکثر نقل قول ها ذکر نمی شود و در اینجا بیان می داریم:

آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی را او خواندی ولاغیر
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی را نه او خواندی نه غیر او
آن [خط سوم] منم! که سخن گویم
نه من دانم نه غیر من…

در ابتدا باید به بیان ارکان این گفتار بپردازیم یعنی: خطاط، خط، نوشتن و او. با آنکه در برخی تفاسیر، خطاط را شمس تبریزی فرض کرده اند، لیکن به نظر می رسد که این تصور اشتباه است زیرا اگر شمس تبریزی همان خطاط باشد، واضح است که علاوه بر خط سوم، باید خط اول و دوم نیز باشد زیرا در عملِ نوشتن تفاوتی وجود نداشته است. بنابراین می توانیم بفهمیم که قطعا کسی جز خدا را نباید خطاط فرض کرد که شمس تبریزی همانا خط سوم باشد. حالا با مسئله ی دیگری مواجه می شویم. در بخش «یکی را نه او خواندی نه غیر او» چگونه است که خطاط نمی تواند ساخته ی خودش را بخواند و اشکال در همینجاست. بله در این گفتار، «او» را نباید خدا فرض کرد بلکه «او» همان اعضای خطوط هستند. حالا عبارت ساده سازی شده را باهم مرور می کنیم:

خدا سه گونه خط [فکری] ترسیم کرد
۱- خط اولی همان بود که خودشان می فهمیدند اما دیگران نمی فهمیدند.
۲- خط دومی همان بود که هم خودشان می فهمیدند و هم دیگران.
۳- و خط سوم همان که نه خودشان می فهمیدند نه دیگران!
آن خط سوم منم که سخن می گویم اما نه خودم می فهمم نه دیگران!

حالا مهمترین سوال مطرح می شود که به راستی چه چیزی وجود دارد که برخی می فهمند و برخی نمی فهمند؟ برای تکمیل این پازل، نیاز است که دسته بندی های خطوط را بر مبنای حکمت از نظر شمس تبریزی انجام دهیم:

  1. عالمان - خط اول (او خواندی ولاغیر)
  2. عابدان - خط دوم (او خواندی و هم غیر)
  3. عارفان - خط سوم (نه او خواندی نه غیر او)

با توجه به آراء بزرگان عرفان و تصوف می توان به این نتیجه رسید که همیشه عارف به رموز الهی در مراتب بسیار بالاتری نسبت به عالم شریعت قرار دارد. حتی از قول شمس تبریزی نقل است که گفت: «شناخت خدا عمیق است؟ ای احمق عمیق تویی! اگر عمیقی هست تویی! تو چگونه یاری باشی که اندرون رگ و پی و سر را چون کف دست ندانی؟ چگونه بنده خدا باشی که جمله سِر و اندرون او را ندانی؟» و این بوضوح به مرحله فنا در عرفان اشاره دارد زیرا فقط در این مرحله است که می توان خدا را در قالب عظمت خدایی و به حد کمال شناخت. بعبارت دیگر، فقط کسی می تواند خدا را تا این حد بشناسد که درون او، از جنس او، و مانند قطره ای که در دریا می چکد با او یکپارچه شده باشد و این همان خط سوم است. پس درواقع چیزی که برخی می فهمند و برخی نمی فهمند، همان دلیل از انجام اعمال است که در ذیل بصورت تفصیلی بیان می گردد:

  • «آن خطاط سه گونه خط نوشتی»
    خدای متعال انسانها را به سه دسته که بر مبنای نحوه ی تفکر و حکمتشان متمایز هستند، قرار داد.
  • «یکی را او خواندی ولاغیر»
    خط اولی ها یا همان عالمان که به تفکر خود متکی هستند. این دسته متوجه دلایل عملکرد خود می شوند زیرا بر مبنای تفکر خودشان شکل گرفته اما دیگران نمی توانند رفتار ایشان را درک کنند زیرا از ذهن آنها باخبر نیستند.
  • «یکی را هم او خواندی هم غیر»
    خط دومی ها یا عابدان که مبنای رفتار خود را بر عبادت قرار داده اند و در اصطلاح، عوام خوانده می شوند. عابدان کسانی هستند که عالمان برایشان تصمیم می گیرند و این دسته دارای تفکرات پیچیده ای نیستند بنابراین هم خودشان متوجه دلایل رفتار خود می شوند و هم بقیه می فهمند که چرا فلان کار را انجام داد. درواقع، رابطه ی خط دوم و خط اول، عالم و عابد، مرجع و مقلد، خطیب و مستمع و... همیشه در بین خط دوم و اول جاری است. خط اولی ها خودشان می دانند که چه چرا فلان تصمیم را می گیرند زیرا بر مبانی فکری خود مسلط هستند اما دیگران دلیل این رفتار را متوجه نمی شوند، حال آنکه در خط دوم، عوام قرار دارند که عالمان برایشان فکر می کنند و تصمیم می گیرند. بنابراین دستورات به ایشان ابلاغ می شود و هم خودشان می دانند که دلیل رفتارشان گفتار عالمان است و هم دیگران می دانند که ایشان بر مبنای گفتار کسی دیگر عمل می کنند.
  • «یکی را نه او خواندی نه غیر او»
    این بخش از گفتار شمس تبریزی که اشاره به عرفا دارد را می توان در مراحل سلوک بیان کرد. وقتی که عارف در مراحل مختلف به معنای حقیقی تسلیم پی می برد، درمی‌یابد که همه چیز در ید اختیار خداست و اینجاست که عارف با میل خویش، اختیار را به رفیق حقیقی سپرده و تسلیم فعل و عمل او می گردد. یکی از دقیقترین اشارات به این موضوع را می توان در بیتی از مولانا دید که فرمود:«ای هفت گردون مست تو، ما مهره ای در دست تو». توجه داشته باشید که این موضوع به معنی جبرگرایی مطلق نیست بلکه عارف با میل خودش اختیار را به کسی واگذار می کند که عادل، عالم، عاقل، محبت، و در یک کلام رفیق واقعی است. پس در نتیجه ی این تسلیم، مشخص است که رفتار و عملکرد عارف را خدا مانند مهره ای در دست خودش رقم می زند بنابراین ممکن است رفتارهایی را از عارف ببینیم که نه خودش و نه دیگران دلیل آنرا نمی دانند و این ناشی از مرتبه ی تسلیم است.
  • «آن خط سوم منم»
    می دانیم که در مرتبه ی فنا، عارف که از هرگونه ناپاکی مبری شده است، مانند قطره ای در دریای وجود خدا وارد می شود و با او به وحدت می رسد. و قطره ای که در دریا بچکد دیگر قطره نیست بلکه دریاست اما نه تمام دریا بلکه جزوی از دریا که خصوصیات دریا را دارد. در اینجا می توان «منم» را به دو صورت تعبیر کرد. اول می توان گفت که منظور شمس تبریزی از «منم»، اشاره ای است که من در این مرتبه هستم و منافاتی ندارد که دیگران هم به این مرحله برسند. البته با توجه به گفتاری از ایشان که فرمود:«من کو؟ مرا هیچ خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان» و جایی دیگر که گفت:«همه در این دنیا می خواهند چیزی شوند اما تو هیچ شو!» به نظر نمی آید که مراد از «منم» اشاره به مَنیَّت باشد. پس معنا را باید از «منم» در وجه وحدت دانست. یعنی هر کسی که در خط سوم وارد شود بواقع یک ذات است و همان هستند که روزی قطره هایی منفرد بودند و حالا دریا شده اند و همگی یک «منم» می باشند.

در جمله ای دیگر از شمس تبریزی مشاهده می کنیم که فرمود:«جوهر ع‌ش‌ق، قدیم است» و این گفتار به وضوح اشاره به مبحث قدیم و حادث در فلسفه، منطق و حکمت دارد بنابراین از شخصی که تا این حد تسلط بر علوم دارد نمی توان انتظار داشت که گفتاری را به بطالت بیان کرده باشد.

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم