مبانی فکری :: خط سوم | شمس تبریزی

خط سوم | شمس تبریزی

ادبی، الهیاتی، عرفانی، فلسفی، هنری، اجتماعی

۲۵ مطلب با موضوع «تمام مقالات :: مبانی فکری» ثبت شده است

خط سوم
مارا شرابخانه قصور است و یار حور - حضرت حافظ

مارا شرابخانه قصور است و یار حور - حضرت حافظ

چیزی را فهمیده ام که در پوستم نمی گنجم! همیشه با خجالت به حوری فکر می کردم و می گفتم یعنی خدا گفته که به بهشت بیایید و با حوری ها بروید پارتی؟ یعنی اینقدر سخیف؟ اما ای مردم جریان اصلا چیزی که فکر می کنید نیست. امیدوارم خدا این بی‌بصیرتان را ببخشد که به نام تفسیر، آبروی خدا را می برند! نگاه همه ی شما به جریان اشتباه است!البته اشتباه از خودمان هم هست که عقلمان را به دست آنها سپرده ایم!

تفسیر حوری:
یکراست می روم سر اصل مطلب: در آیه ۷۲ و ۷۴ سوره الرحمن گفته شده: «حورانی پرده نشین در خیمه ها. دست هیچ انس و جنی پیش از این به آنها نرسیده است» بنابراین بی بصیرتان به ما گفتند که بهشت جای هوسرانی بی حد و مرز است و به راستی هر کسی به دنبال مراد خود است! یعنی آنها یک بار فکر نکردند که شاید این کلمات، رموزی باشد به شکل استعاره؟ خدا چند بار گفت که در کلام تدبر کنید؟

تأویل حوری:
ما همیشه به حرف مفسرینی گوش دادیم که هیچ از تأویل نمی دانستند! تأویل یعنی کشف اسرار و مکاشفه در بطن کلام و این علما را به بطن کلام راهی نبود. اینجاست که تفاوت عالِم و عارف مشخص می شود. ابن عربی و شمس تبریزی هرکدام به نحوی گفتند که در پس این معنای ظاهری، مفهومی عظیم است. آنها با مکاشفه در کلام، گفتند: حوری همان حقیقت است که تاکنون دست هیچ انس و جنی به آن نرسیده و خدا این رمز پاک و بکر را به کسی که لایق باشد عطا می کند. حوری رمز ورود شخصی شماست که در پاکتی مهر و موم شده و به شما اجازه می دهد که خدا را بی‌واسطه درک کنید. آری مگر کسی که محضر خدا را دریافت، به دنبال چیزی غیر از او مثلا ارضای نیازهای حیوانی است؟ کسی که بی نیاز را دریافت، از غیر او بی نیاز است! این است آن حوری که عالمان بی بصیرت نفهمیدند و برای همین بود که شمس از صَرفیون بیزار بود و می گفت که در کلمات گیر کرده اند.

حوری کجاست:
همیشه گفتند که حوری در بهشت است و یک بار به معنی عمیق این مصرع از صائب تبریزی دقت کنید که گفت: «هرکجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت!». بله بهشت آنجاست که حوری به ما عطا شود!

شما را نمی دانم اما راستش حالا دیگر از بیان مبحث حوری خجالت نمی کشم بلکه طالب آنم. ما تا ابد مدیون کسی هستیم که گفت: حوری رمزی فراتر از وحدت است یعنی ملاقات با خدا که دست هیچ جن و انسی بجز اهل یقین به آن نخواهد رسید…

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری - فاضل نظری

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری - فاضل نظری

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

گاهی ممکن است برخی افراد بر لبه ی پرتگاه فروپاشی باشند اما به شما نگویند چون دوستتان دارند. ممکن است هر لحظه به این فکر کنند که چگونه به کابوس‌ها پایان دهند اما راهی به ذهن‌شان نرسد. با آنها مهربان باشید و رعایت حالشان را بکنید.

بودم:
برخی هستند که علاقه ندارند به گذشته بازگردند و خودشان را به سختی از آن نجات داده اند. آنها با یادآوری گذشته، سوزش عجیبی را در زخمهای قدیمی حس می کنند. اگر در گذشته ی هر کسی را کنکاش کنی، قطعا نقاط تاریکی هم پیدا می شود. آیا خودت هرگز اشتباه نکرده ای؟ آیا دوست داری که دوباره به آن زمان برگردی؟

هستم:
بیایید درک کنیم که ما همین حالا هستیم. هرچه که در گذشته بود تمام شد و حالا همین هستیم که می بینیم. بیایید یک بار تکلیف را با خودتان روشن کنید. شما گذشته ی او را می خواهید یا حالای او را؟ با کدام می خواهید دوست باشید؟ خودتان را جای دیگران هم بگذارید.

خواهم بود:
چه کسی می داند که در آینده چه خبر است؟ اصلا چه کسی می داند که لحظه ای دیگر هست یا نیست؟ آیا چنین آینده ای ارزش تفکر هم دارد؟ شما با تفکر به آینده و کنکاش در گذشته فقط حال را از دست می دهید و آینده ای نخواهید داشت جز تاسف برای گذشته ای که از دستش دادید.

امشب دوست روانشناسم می گفت که تو همین هستی که الان هستی. چه دلیلی دارد که با به یاد آوردن گذشته، دوباره به آن دوران برگردی؟ بله برخی در گذشته دردهایی کشیده اند که یادآوری آنها نیز دردناک است. کسی که یک بار از مرگ رهایی یافته، دلیلی ندارد که در مواجهه مجدد نیز زنده بماند. دقت کن که قاتل نباشی. من پریشان تر از آنم که تو می پنداری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد - سهراب سپهری

زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد - سهراب سپهری

در سفرهایم به مناطق محروم با پدیده عجیبی مواجه شدم. من مردمی را دیدم که در فقر کامل بودند اما مطلقا زمینه ای از افسردگی نداشتند! آنها شاد بودند و می خندیدند و خوش بودند. حالا لازم است که تعریفی از زندگی رسم کنیم.

زنده:
بسیاری از ما فقط زنده هستیم اما خبری از زندگی نیست. نیچه زندگی را یک تراژدی می داند که شامل تفکر ما به پایان و مرگ و نیستی است اما ما سعی می کنیم که با بروز هنر و فعالیت های هنری خودمان را شاد و سرخوش کنیم. او تولد هنر را نشی از همین غم بزرگ می داند که این هم جای بحث فراوان دارد اما نیچه چیزی را فراموش کرده است. بله این جهان تنها یک پل است که ما از آن عبور می کنیم و اگر مرگ را با معنای نیستی معنی کنیم، دقیقا به جواب نیچه خواهیم رسید. و حالا سوال آن است که بر روی این پل چگونه می توان زندگی کرد؟ بقول خیام: خوش باش دمی که زندگانی این است!

رنج:
بله بقول سهراب سپهری:«زندگی حس غریبی‌ست که یک مرغ مهاجر دارد»اما این حس غریب چیست؟ بودا تعریف عمیقی از رنج ها دارد و پایان آنها را حیات و جاودانگی می داند که به چهار حقیقت شریف معروفند:

  1. ⁩رنج شامل بیماری،پیری، مرگ،جدایی، از دست دادن، به دست نیاوردن و عدم توانایی جدایی از علایق است.
  2. ⁩همه رنجها ناشی از تلاش ما برای بدست آوردن است.
  3. ⁩با دست کشیدن از امیال،رنج به پایان می رسد.
  4. ⁩راه های دست یابی به این آزادی یا همان راه های هشتگانه عبارتند از: باور درست، نیت درست، گفتار درست،کردار درست، معاش درست، تلاش درست، مراقبت درست، توجه درست. بله زندگی را باید در پایان رنج دانست.


زندگی:
یک بار با خودت بگو هرچه که بود تمام شد زیرا هر چیزی تمام می شود. هرچه از دست داده ای را بپذیر زیرا این تقدیر همه ی ماست و روزی خودمان هم خواهیم رفت. اشتباه ما این است که فکر می کنیم همه باید تا ابد پیشمان باشند. در این دنیایی که اصلا قانونش بر مبنای رفتن است، چه توقعی داری که کسی یا چیزی برایت باقی بماند؟ درک کنیم که زندگی همین لحظاتی است که از خودمان دریغ می کنیم. وقتی که شاید زندگی لحظه ای دیگر نباشد، چه ارزشی دارد که درگیر گذشته و آینده باشیم؟لابد فکر می کنی که داری زندگی می کنی…

وقتی که میخواهی به آینده فکر کنی، نگو که می‌خواهم یک عمر کنار کسی باشم. بگو می‌خواهم یک لحظه شاد باشم!می‌خواهم یک بار واقعا بروم سفر!می‌خواهم یک بار جوری که دوست دارم بپوشم!بگو می‌خواهم چیزهایی که دوست دارم را یک بار تجربه کنم نه یک عمر! عمر شاید به اندازه همین یک بار باشد و اما اگر تکرار شد خداراشکر! بله زندگی همین یک بار ها است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل - حضرت حافظ

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل - حضرت حافظ

امروز از چیزی مینویسم که مدتی درگیر آن بودم و فکر می کردم که اعتقادم صحیح است و باید سایرین را به اعتقادم مژده دهم. این اشتباه بود…

خدای شخصی:
از جنید پرسیدند که خدا چگونه است،گفت: آب به رنگ ظرفی است که درآن ریخته می شود . مشخص است که خدای هرکدام از ما مطابق ظرفیت و ذهن ماست و درست نیست که اعتقادمان را به دیگران تحمیل کنیم. کاش داستان موسی و شبان را در تمام کتابهای درسی می نوشتند تا نتیجه ی تکفیر خدایان شخصی را بیاموزیم. فراموش نکنیم که اگر خدای کسی حذف شود، ناخودآگاه شریعت و اخلاق نیز خواهد مُرد. آیا شریعتها چیزی جز مجموعه اصول و فرامین هستند؟

همه اعتقادات محترمند:
این عبارت را در بیوگرافی پیج هم می بینید و چند روز پیش، یک متعصب از آن ایراد میگرفت. آیا اگر کسی را گمراه ببینیم، باید به اعتقادات او اهانت کنیم؟ تعصب یعنی اعتقادی که اجازه شک کردن به آن را هم ندهیم و ناخودآگاه باعث محدودیت تفکر شود. آیا این به معنی کفران بزرگترین نعمت خدا یعنی عقل نیست؟ وقتی که حتی تفاسیر ما از خدا هم شخصی است،چگونه میخواهیم اعتقاد دیگران را نقد یا تکفیر کنیم؟مسئله اینجاست که برخی از ما خدا را لال یا مرده می پندارند و از شدت تعصب، فکر می کنند که فقط تفسیر خودشان از خدا صحیح است. خدایی که تفسیر شود خدا نیست!

مرگ خدا:
حالا انسانی را به خاطر بیاورید که دیگر خدایی در ذهنش ندارد. او به دستور و اصول کدام خدا معتقد است؟ بقول نیچه: روزی دیوانه ای در بازار با یک فانوس می دوید و می گفت:من به دنبال خدا میگردم!و دیگران او را مسخره میکردند. دیوانه فانوس را بر زمین گذاشت و با گریه گفت:خدا مُرده است!شما او را کشتید! در این داستان نیچه میگوید که من کاری ندارم که خدایی هست یا نیست اما اگر می خواهید او را بکشید،چیزی هم داشته باشید که جایش بگذارید. آیا دارید؟پوچ گرایی،افسردگی و تنهایی از ثمرات مرگ خداست که به بی اخلاقی ختم می شود. حالا با خود بیاندیشید که سلاخی یک خدا چه ثمراتی دارد…
‌‌
راهنما:
ما هرگز نمی توانیم به کسی در زمینه اعتقاداتش راهنمایی کنیم!اعتقاد یک مفهوم شخصی است و شاید حتی تفسیر من فقط برای خودم صحیح باشد(تازه اگر غلط نباشد!). ما مجازیم در مورد هنجارها و اصول اخلاقی مورد پذیرش اجتماع راهنمایی کنیم نه اصول اعتقادی و اخلاقی شخصی!امر به کدام معروف؟تفسیر خودمان از معروف؟نیک و بد و خیر و شر مفهومی شخصی است اما هنجارها، قانون و اصول اجتماعی برای همه یکسان و لازم‌الاجراست.

می گویند بزرگترین گناه ناامیدی است.
ناامید کردن کسی از خدایش چطور؟
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
اندر او بینی خدایان کهن - اقبال لاهوری

اندر او بینی خدایان کهن - اقبال لاهوری

امشب به موضوعی مهم تحت عنوان خداسازی می پردازم. لابد با خودتان می گویید که این مبحث مربوط به خداناباوران است اما به شما نشان خواهم داد که خودتان هم درگیر آن هستید!

خداسازی:
هرکدام از ما برای خود خدایی داریم که شبیه خدای دیگران نیست. درواقع خدای اکثر ما برآورنده نیازهایمان است که از مجموعه صفاتی که به آنها نیاز داریم ساخته شده است. هدف از داشتن خدا با توجه به صفات او تعبیر پیدا می کند. هر کسی با توجه به نیازهایش،خدای مورد نیاز خود را در ذهن می سازد که هیچکدام خدای کامل و حقیقی نیست. درواقع این نیازهای ما هستند که برآورنده آنها را تبدیل به خدا کرده اند. عوامل موثر در خداسازی را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

  1. ‌⁩آرزوها: بیشتر انسانها از خدایشان خواسته هایی دارند. آنها برای خودشان رویا میبافند و راه دستیابی را خدا می بینند که باعث می شود خدای خودساخته را ارج نهند. آنها با رفتارشان می گویند: تو خدای منی چون خواسته هایم را برآورده می سازی. این شکل ایمان بی شباهت به معامله نیست. آنها تا زمانی مومن به خدایشان هستند که برآورده می کند و اگر خواسته ای برآورده نشود،دست به اصلاح خدای خود می زنند.
  2. ترسها: یسیاری انتظار دارند که خدایشان تسلی بخش باشد. جمع کثیری هم نگران مجازات و شب اول قبر هستند. خیلی ها خدا را پشتیبان، حامی و محافظ خود می دانند. آنها به خدای قوی و رئوف می پردازند که نجات دهنده است تا اینگونه بر ترس‌های خود غالب شوند و می گویند: تو خدای منی چون از من حفاظت می کنی. این شکل ایمان نیز برای ترسوهاست و درصورت بروز هر اتفاقی، خدایشان را مجددا سفارشی سازی می کنند.


خدایان:
شاید بتوان با بررسی موارد فوق،به ضرورت وجود خدایان در تفکرات اسکاندیناوی، مصر، یونان و هندوئیسم ابتدایی پی برد. آنها خدایانی می ساختند و به هرکدام مسئولیتی می دادند و جالب است که همگی پس از مدتی به سمت یک خدا که همه کار می کند حرکت کردند. آیا رفتار شما شباهتی به آنها ندارد؟ چند خدا برای خود ساخته اید؟

خدای حقیقی:
آری خدای حقیقی واقعا غریب است. او آنقدر مهربان است که به تجار و ترسوها هم لطف می کند. اول تکلیف را روشن کنید! خدا را برای چه می خواهید؟ خدای واقعی همانی است که اگر هیچ کاری نکند هم خداست! بیایید بگوییم: ای خدایی که به نیکی پاداش و کیفر اعمال خودم را می دهی،من از تو خواسته ای ندارم و ایمان دارم که هرچه رقم بزنی برایم بهترین است. من می خواهم که فقط رفیقم باشی و همین برایم کافیست. بیا تا عاشقانه ها بسازیم…

ما از دو جهان غیر تو ای ع‌ش‌ق نخواهیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
کسی که آرزو می کند بیشتر از آن بدست نمی آورد! - اوپانیشادها - هندوئیسم

کسی که آرزو می کند بیشتر از آن بدست نمی آورد! - اوپانیشادها - هندوئیسم

چند روزی هست که مجددا به مطالعه کتاب مقدس هندوئیسم خصوصا اوپانیشادها می پردازم. امروز به عبارتی برخوردم که جرقه ای در ذهنم زد. کسی که آرزو می کند، بیشتر از آن را بدست نمی آورد. این عبارت فوق العاده مهم است.

چالش آرزو:
می دانیم که آرزو زاییده ی ذهن یا نفس است که در تفکر هندو، اتمن نامیده می شود. آرزو را می توان تبلور نیازهای دست نیافتنی انسان در ذهن او دانست بنابراین به نوعی می توان گفت: آرزو خواسته ی دست نیافتنی ذهن انسان است و حالا بیندیشید که بقول مولانا: هر چیز که در جستن آنی آنی. تا وقتی که به دنبال آرزوهای خود باشیم، چیزی بیشتر از فهم انسانی نخواهیم یافت. شاید من اولین کسی باشم که بگویم: آرزو کنید اما به دنبال آرزوهای خود نباشید و خدای برآورنده آرزوهایتان را نپرستید! بلکه بگذارید او برایتان آرزو کند. آرزوهای یک ذهن الهی بهتر از چیزیست که می پندارید! و بقول حافظ: خداوندا مرا آن ده که آن به. می دانم که هضم این مطلب کمی سخت است. شما با گفتاری مواجه شده اید که تمام زیرمایه های فکری و علایقتان را به چالش می طلبد. می دانم که اکثر انسانها نمی توانند تا این حد، تسلیم باشند اما بقول شمس تبریزی : چون گفتنی باشد و همه عالم از ریشم درآویزند که مگر نگویم،حتی بعد از هزار سال،این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم! و حالا این سخن به شما رسید. حالا نوبت شماست. عرصه ی سخن بس تنگ است،عرصه ی معنی بس فراخ است. از سخن پیشتر آ،تا فراخی بینی و عرصه بینی!

هندوئیسم:
بیاییم خود برتر بینی را کنار بگذاریم و به نتیجه تجربیات دیگران هم نگاهی بیندازیم. تفکر هندوئیسم با قدمتی ۵۵۰۰ ساله را باید یکی از قدیمی ترین اعتقادات انسانها دانست که هنوز هم برای بسیاری راهگشاست. هندوئیسم با عبور از مراحل چندخدایی، در اوپانیشادها به بلوغ فکری رسیده و ریشه ی همه چیز را برهما می داند. این جهشی عظیم به سمت توحید و یگانه پرستی است. ریشه ی هندوئیسم نامشخص است و نمی توان کسی را بعنوان نبی برای آن مشخص کرد بلکه مجموعه ای از الهامات به افراد مختلف را می شود زیرمایه تشکیل آن دانست. با این وجود،چنانچه کسی اوپانیشادها را بخواند، به وضوح متوجه می شود که این نوشته ها زاییده ذهن یک انسان نیست و شباهت بسیاری به مکاشفه دارد. اصلی ترین مبحث در کل اوپانیشادها، وحدت وجود و چگونگی دست یابی به آن است.

بقول شیخ بهایی:

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
عاقلان را عاقلی خوش، عاشقان را عاشقی - فیض کاشانی

عاقلان را عاقلی خوش، عاشقان را عاشقی - فیض کاشانی

چند روز پیش در استوری ها سوالی را مطرح کردم: چگونه می شود بدون برخورد چیزی به طبل، از آن صدا در آورد؟ جالب است که پاسخ همه اشتباه بود و من امروز می خواهم جواب آنرا به شما بگویم.

جواب:
در بین جوابها، به نکات بسیار جالبی برخوردم مثلا دوستی به اثبات قوانین فیزیک و حتی کوانتوم پرداخت و بسیاری از دوستان گفتند نمی شود و برخی پرسیدند که مگر می شود؟ جواب این است که می شود. فقط باید خود طبل به چیزی بخورد! این جواب بسیار ساده بود اما کسی به آن دست نیافت اما چرا؟

قالب ها:
تا حالا دقت کرده اید که ما چقدر تابع قالب های ذهنی و آموخته ها هستیم؟ این سوال را یک کودک ۶ ساله می توانست پاسخ دهد اما بسیاری از ما نتوانستیم. آن کودک می توانست چون به مدرسه نرفته بود و ذهنش قالب های ما را برای تفکر نیاموخته بود. آری بسیاری از رفتار ما بر اساس دانسته ها است و همین دانش است که مارا محدود کرده پس بیاییم از دانسته ها فاصله بگیریم و آزاد بیندیشیم.

کمدی الهی:
لابد با شنیدن این نام به یاد شاهکار دانته می افتید. اما این کمدی هم مانند همان دارای ساختاری تراژیک است. سوال این است: چگونه می خواهید با ذهنی مملو از دانسته ها به درک عشق خدا بپردازید؟! آیا فراموش کرده ایم که سنائی می گفت: عقل در کار عشق نابیناست! عاقلی کار بوعلی سیناست! چگونه می خواهیم معارف خدا را با ذهنی قالب بندی شده دریابیم؟آیا نتیجه ای جز سلاخی خدا و قالب بندی او دارد؟این کار هم خنده دار است و هم باعث اندوه…

چه کنم؟
خدا آن چیزی نیست که می پنداریم اما خدای ما همان است که به آن فکر می کنیم! برای شناخت خدای حقیقی، ابتدا ذهن را از تمامی صفات خالی کنیم و بپذیریم که او هست. آری به راستی که تصورات ما از خدا، همان است که از خدا در ذهنمان می سازیم. حالا بگوییم: ای خدایی که فقط می دانم هستی،خودت را نشان بده تا تورا همانگونه که هستی بشناسم . آزادی در دانش نیست.
در رهایی از دانسته هاست…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست، کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست - وحشی بافقی

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست، کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست - وحشی بافقی

تا حالا چندین پست در مورد عهد و وفای به عهد نوشته ام اما تا حالا فرصت نشده که به تبعات عهدشکنی اشاره کنم. آیا تا حالا به آن فکر کرده اید؟

سنتز یا دگردیسی:
اگر با کسی عهد بستید، فراموش نکنید که این پیمان بین دو شخص است و نمی توان آنرا یکطرفه فسخ کرد. کسی که یک بار مورد عهد شکنی قرار بگیرد، دیگر نسبت به هرچه عهد است بی اعتماد می شود. او اگر همچنان پایبند به اعتقادات انسانی باشد، این کار را با کسی نمی کند ولی اگر نباشد، خواهد فهمید که عهدشکنی آنچنان هم سخت نبوده. حالا شما او را به یک عهدشکن با سایرین تبدیل کرده اید.

شبهای سخت:
بزرگی می گفت: مشکل دروغگو این نیست که کسی به او اعتماد نمی کند. مشکل آن است که او نیز به کسی اعتماد ندارد. آری به راستی که عهدشکن هرگز نمی تواند نسبت به دیگران اعتماد کامل داشته باشد. او همیشه در انتظار خیانت به عهد است که این اتفاق قطعا رخ خواهد داد. این وعده ی خط سوم است. همانطور که هیچ زناکاری ازدواج نمی کند الا با زناکار، هیچ خیانتکاری هم آینده ای نخواهد داشت الا با خیانتکار. این همان ترسی است که باعث بی اعتمادی به سایرین نیز می شود. چنین شخصی شبهای سختی خواهد داشت.

نگاه ها:
کسی که یک بار به کسی خیانت کند،در نظر همه انسانی غیر قابل اعتماد است. همه می دانند که او با خیانت آشناست. همین ‌موضوع است که باعث بی اعتمادی سایرین به او می شود.

تخریب:
شما با خیانت و عهدشکنی، اعتقاد و ایمان شخصی را به تعهد تخریب می کنید. او با خودش خواهد گفت که این همان چیزیست که قرار بود مانع بروز اتفاقاتی بشود اما نشد و چه تضمینی هست که سایرین به اعتمادم خیانت نکنند؟ آری او نیز دیگر هیچکس را باور نخواهد داشت و باید خوش‌اقبال باشد که این رویکرد را به خدا نیز بسط ندهد. شاید او خدا را ضامن تعهدات بداند.

نتیجه:
همانطور که بیان شد، عهدشکنی را باید یک رخداد فردی دانست که بر اجتماع و حتی ایمان ایشان نیز موثر است و به سرعت تبدیل به اپیدمی می شود.در شینتو (شریعت ژاپن) تعریفی برای گناه و ثواب وجود ندارد اما بی آبرویی پایان همه چیز است و بی آبرو راهی ندارد جز خودکشی. حالا کسی که پیش خدا نیز آبرویی ندارد چه باید بکند؟

وقتی که کوهنوردان در سراب،ستاره ای را چون عطیه ای برای مسیریابی گیتی ببیند، هرگز کاشف نخواهند بود. راستی روز کوهنورد مبارک…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید - سهراب سپهری

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید - سهراب سپهری

می دانم مدتی است که خط سوم به سمتی می رود که درک آن پیچیده شده و این را می شود در نظرات دوستان دید. خیلی سخت است که بخواهی از چیزی سخن بگویی که قابل بیان نیست… دقت کرده اید که ما همیشه در سخن عرفانی بزرگان گذشته به دنبال خدا می گردیم؟ امروز به این شعر از سهراب سپهری برخوردم و دیدم که چقدر مناسب مبحث دوئیت است. آری به راستی که چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.

دوئٖیَت یا دوگانگی:
ما همیشه عادت داریم که هر چیزی را با قطب مخالف آن بسنجیم. مثلا می گوییم خوب و بد، یا می گوییم زیبا و زشت. اما فراموش کرده ایم که بقول شمس تبریزی: از تفاوت ها، تفاوت می زاید و طریقه ی توحید با دوئیت در تضاد است. اگر بگوییم که موجودی به نام ابلیس بد است و خدا خوب است، ناخودآگاه دو قطب در برابر هم ساخته ایم. این موضوع عین شرک است!

توحید:
برای رهایی از این شرک خطرناک، باید نگاه خود به مسئله را تغییر دهیم. اگر خوب را خدا بدانیم (که هست)، هر چیزی که ما را به او نزدیک کند خوب است و هر زمان که از او دور شویم بد است و در این تعریف، نیازی به وجود ابلیس نیست. این مثل آن است که بگوییم: چیزی جز او نمی بینم! و این توحید است.

بد مطلق:
ما فراموش می کنیم که هیچ چیزی جز خدا مطلق نیست. هر چیزی می تواند خوب یا بد باشد و این وابسته به نگاه، تفکر و عملکرد ماست. چاقو در دست قاتل باعث تباهی است و در دست جراح ابزار نجات است. صوفی با نگاه توحیدی در ابلیس هم خدا را خواهد دید. هیچکس چیزی را غیر از آنچه تصور می کند نخواهد یافت و این یعنی اگر طالب دیدار خداییم، باید تلاش کنیم تا چیزی غیر از او نبینیم.

در خدا:
خدا تنها چیزیست که در آن نباید به دنبال چیزی بود. این گفتار در ابتدا شبیه کفر است اما بیایید و به آن با چشم دل بنگرید. اگر در خدا به دنبال محبت، رحم، آرزوها و هر چیز دیگری باشید خواهید یافت اما شما همان را یافته اید که به دنبال آن بودید! اینها همگی صفات خداست اما ذات خدا نیست. بله خدا ماورای ذهنیات ما و عاری از صفات است. آیا بهتر نبود که از ابتدا خدا را از خدا می طلبیدیم؟ آیا چیزی غیر از او هم ارزش خواستن داشت؟ چه چیزی خواهیم یافت جز خواسته های خودمان از تجسم یک خدای خودساخته؟ نظر شما چیست؟

چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
هنر خود بگوید نه صاحب هنر - حضرت سعدی

هنر خود بگوید نه صاحب هنر - حضرت سعدی

هنر:
امروز قصد بر آن است که از نتایج تحقیق درباره هنر بگوییم. هنر یعنی استفاده از توانایی و تخیل در خلق آثار زیبا یا تجاربی که میتوان با دیگران تقسیم شود. هنر در زبان فارسی به معنی انسان کامل است.

در بیان تراژدی:
از نگاه نیچه، انسان دارای دو بُعد آپولونی ( متفکر ) و دیونیسوسی ( خیال پرداز ) است. دیونیسوس (یکی از خدایان یونان) را سمبل مستی، خلسه و بیخود شدگی دانسته اند و نیچه معتقد است که انسان بواسطه عقل، دچار تراژدی میشود و تراژدی یعنی با آنکه انسان از فرجام خود (یعنی حقیقت مرگ) آگاه است، تلاش می کند که راههایی هرچند مقطعی برای خروج از این تفکر رنج آور و جبر بی پایان بیابد که بوسیله هنر امکانپذیر است. درواقع، نیچه کارکرد اصلی هنر را برای شاد ساختن انسان و انحراف ذهن او از تفکری که باعث غمگین شدن اوست میداند.

واشکافی:
تمام پدیده های هنری دارای سه مولفه اصلی هستند:

  1. تخیل مهمترین عامل در شکل‌گیری اثر هنری است.
  2. آثار هنری از عاطفه و احساس هنرمند سرچشمه میگیرند نه از تفکر منطقی او.
  3. چندمعنایی، وجه اشتراک سوم تمام آثار هنری است.


انواع هنر:
هنر را می توان به دو شاخه اصلی تقسیم کرد:

  • ⁩هنرهای زیبا: منظور آن است که اثر هنری تنها به دلیل زیبا بودن خلق شده باشد. مثلاً شما از نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیقی و…انتظاری جز لذت از زیبایی آنها ندارید و دلیل خلق آنها نیز همین لذت است.
  • هنرهای کاربردی: منظور آن است که در این پدیده های هنری، کارکرد و سودمندی نیز اهمیت دارد و هدف از خلقشان کاربردشان بوده‌است. برای مثال، یک چوب لباسی را فرض کنید که در پایه آن منبت کاری شده باشد. این اثر هنری، یک کاربرد (یعنی آویزان کردن لباسها) نیز دارد.


هفت هنر:
معروفترین تقسیم بندی هنرها به شرح زیر است:

  1. موسیقی (نوازندگی و آهنگسازی و…).
  2. هنرهای تجسمی (مجسمه سازی، خیاطی، شیشه گری و…).
  3. هنرهای ترسیمی (عکاسی، طراحی، نقاشی، خطاطی و…).
  4. ادبیات (نویسندگی، شعر، داستان و…).
  5. معماری
  6. حرکات نمایشی (رقص، سیرک و…)
  7. هنرهای نمایشی (سینما، تئاتر و…)


اختلاف:
واضح است که خط سوم با نیچه در دلیل وجود هنر مخالف است! در تفکر نیچه، مرگ پایان همه چیز و مترادف با تباهی است و این غلط است! ما معتقدیم که این جهان تنها محل گذری کوتاه است. از آنجا که ما معتقد به ذاتی خلاق، هنرمند و منشأ زیبایی هستیم، اثر هنری را باید هر پدیده ای دانست که او را در ذهن انسان متجلی سازد. بله این دیدگاه، جایگاه هنرمند را درحد یک عارف ترفیع میدهد. و اما ای کسی که خود را هنرمند می دانی. آیا خدا در آثار ات پیداست؟ هنرمند بودن ادعا و وظیفه ای سنگین است…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تو خود ائمه دیگران باش و دیگران ائمه تو - حضرت شمس تبریزی

تو خود ائمه دیگران باش و دیگران ائمه تو - حضرت شمس تبریزی

هادی:
چند روز پیش، دوستی سوال پرسید: حالا که در زمان غیبت (از دیدگاه مسیحیت، یهودیت و اسلام) هستیم، چه کسی هادی (یا هدایت کننده) است؟ ما فراموش کرده ایم که بقول حافظ:«فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید،دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد…

هدایت خصوصی:
اگر در تمام تفکرات خدامحور با دیدگاه وحدت بنگریم،وجودی را خواهیم دید که هدایت کننده است. انسان خداجو با مراجعه به هادی، هدایت را می یابد که از راههای زیر امکانپذیر است:

  1. ⁦⁩رجوع به کلام او (نه تفاسیر کلام).
  2. ⁩مطالعه در رفتار و گفتار فرستادگان.
  3. ⁩دریافت مشورت از خداشناسان.
  4. ⁩استفاده از بزرگترین هدیه خدا یعنی تفکر.
  5. ⁩مکاشفه در خدا(بصورت مستقیم یا با واسطه). ما گاهی فراموش می کنیم که خدا زنده و گویاست!


هدایت عمومی:
حالا به مبحثی بسیار مهم می رسیم. بقول شمس تبریزی: تو خود ائمه دیگران باش و دیگران ائمه تو! چرا دوست داریم که حتما یکی بیاید و جامعه را هدایت کند؟ آیا این سلب مسئولیت از خودمان نیست؟ ما فراموش می کنیم که: در همان زمانی که خدا مستقیما بواسطه فرستادگانش به هدایت انسانها می پرداخت، باز هم انسانها در قبال هدایت یکدیگر وظیفه داشتند! بله هدایت یک وظیفه اجتماعی نیز هست اما شامل قواعد گفتار می شود یعنی:

  1. ⁩با نیت هدایت و خدامحورانه باشد.
  2. ⁩به کسی گفته شود که ظرفیت و پذیرش داشته باشد.
  3. ⁩در زمان مناسب گفته شود.
  4. ⁩با لحن مناسب بیان شود.
  5. ⁩حرف را واضح بگوییم تا بیشتر باعث گمراهی نشود.
  6. ⁩مطمئن باشیم که آن حرف صحیح است (با تحقیق و سند).
  7. ⁩⁩خودمان آینه حرفمان باشیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند - حضرت حافظ

نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند - حضرت حافظ

مدتیست که بحث برابری جنسی در بسیاری از محافل به گوش میرسد. در اینجا لازم است به یکی از مهمترین نظریات تساوی جنسی یعنی نظریه دلبری پرداخته شود.

فرگشت «تکامل»:
این سوال همیشه مطرح بود که چرا در تمام موجودات، نرها ظاهری به مراتب آراسته تر دارند اما در انسانها، تمایل زنان به پیرایش بیشتر است؟ با نگاهی به سنگواره انسانهای اولیه میتوان دید که تفاوت چندانی بین ظاهر زن و مرد وجود نداشته است. پس چگونه بصورت ناگهانی، ظاهر زنان تغییر کرد؟

نظریه دلبری:
با توجه به قراین، میتوان اینگونه استدلال کرد که زنان در دوران غارنشینی مشاهده کردند که جثه کوچکتری داشته و در شکار و محافظت و… موفقیت کمتری دارند و با توجه به دوره بارداری بسیار طولانی (که فقط فیل بیشتر از انسان است)، احتمال مرگ زنان بر اثر گرسنگی وجود دارد. بنابراین چون انسان موجودی دارای شعور است، آنها راه بقای خود را برای دستیابی به امنیت و غذا و… در دلبری یافتند. درواقع دلبری یک مکانیزم دفاعی در راستای غریزه بقا است که از دوران غارنشینی در زنان نهادینه گردید و باعث تفاوت بین جنس نر و ماده در طول هزاران نسل و برخلاف سایر موجودات شد.

سیگنال:
مادامی که مهمترین عامل بقا در جوامع را قدرت بدنی مشخص میساخت، جایگاه زنان با مردان برابری نداشت. مشخص است که در دوران جاهلیت اعراب و قرن ها خفقان کلیسا که حرف آخر را شمشیر میزد، سخن از حقوق برابر مثل لطیفه بود و همین مسئله در احکام شریعتها نیز منعکس شد. اما در پی پیشرفتهای علمی و اجتماعی، وجه برتری به ترتیب از زور بازو، زمین کشاورزی، قدرت نظامی و ثروت عبور کرد و به دانش رسید. حالا کسی صاحب قدرت است که اطلاعات بیشتر و تحلیل دقیقتری داشته باشد.

برابری کامل:
مشخص است که برابری کامل حداقل تا چندین نسل دیگر ممکن نیست! غریزه زنان در طول هزاران نسل به تقویت دلبری پرداخته و غریزه مردان نیز پذیرای آن بوده و حالا چگونه می توان در یک نسل، غریزه همه را تغییر داد؟ فراموش نکنیم که تفکر را می توان آموزش داد اما غریزه آموزش پذیر نیست. شخصا دوست ندارم که نام ظلم یا هر چیز دیگر را بر این پدیده بگذارم اما اگر این اتفاق رخ نمیداد، اصلا انسانی وجود نمیداشت که حالا زنان و مردان صاحب حقوق متفاوتی باشند. فراموش نکنیم: هدف از اینهمه تغییرات، واکنش طبیعی غریزه بقا بود. اگر میخواهیم همه چیز برابر باشد، باید تمام انسانها را دوجنسه و بی‌نیاز از جنس دیگر کنیم زیرا در طبیعت هم هر موجودی به اندازه وظایفش اختیارات دارد! بله حقوق یکسان فقط درصورت وجود وظایف یکسان امکانپذیر است و شاید بتوان به آن گفت: کمونیسم جنسی!.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
جوهر عشق قدیم است - حضرت شمس تبریزی ( خط سوم )

جوهر عشق قدیم است - حضرت شمس تبریزی ( خط سوم )

چند شب پیش، استادی در مورد تضاد فلسفه و عرفان می گفت. همان شب با گفتاری از شمس تبریزی مواجه شدم که گفت: جوهر عشق قدیم است! در این گفتار از عارف، زیرمایه ی بسیار عمیقی از فلسفه مخفی شده است!

:قدیم و حادث:
در علم فلسفه، به ماهیتی که همیشه وجود داشته است قدیم گفته می شود. همچنین هر ماهیتی که بعداً به وجود آید را حادث می گویند. مشخص است که با این تعریف، در فلسفه ی خدامحورانه فقط می توان خدا را قدیم دانست و همه چیز از او حادث است. این همان تعریفی است که بعدها در گفتار ابن سینا با واجب الوجود (یعنی چیزی که وجود همه چیز به او وابسته است) و ممکن الوجود (یعنی هر چیزی که وجودش به وجود دیگری وابسته باشد) تجلی می یابد. اما بقول سنائی: عقل در کار عشق نابیناست، عاقلی کار بوعلی سیناست!.

جوهر عشق قدیم است:
به بیان شمس تبریزی، ذات خدا را باید عشق دانست زیرا صفات و افعال خدا حادث از ذات او هستند. جالب است که در انجیل یوحنا می بینیم که گفته شده:« God is love » و چه تعریفی واضح تر از این؟ بله خدا عشق است! برای همین است که عارف در مرحله‌ی پایانی یعنی فنا در خدا به مفهوم عشق الهی می رسد زیرا در این مرحله، عارف مانند قطره ای که در دریا چکیده باشد، جزئی از کل خواهد بود.

عارف و فیلسوف:
به راستی که درک عارف بسیار ژرف تر از فیلسوف یا عالِم است و این مسئله را در گفتار زیر از شمس تبریزی نیز می توان دید:

حکمت بر سه گونه است
حکمت گفتار
حکمت رفتار
حکمت دیدار
حکمت گفتار را عالمان راست
حکمت رفتار را عابدان
حکمت دیدار را عارفان!

بله آنچه که عالِم یا فیلسوف می گوید را عارف شخصا می بیند! همانطور که در موضوع این پست دیدید، عارف از فلسفه نیز بعنوان یک ابزار بهره می برد اما در قید آن نمی ماند:

عرصه سخن بس تنگ است.
عرصه معنی بس فراخ است.
از سخن پیشتر آ.
تا فراخی بینی، و عرصه بینی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
دل ز تنهایی به جان آمد خدارا همدمی - حضرت حافظ

دل ز تنهایی به جان آمد خدارا همدمی - حضرت حافظ

امشب بعد از پنج سال با شما درددل می کنم. دقت کرده اید که سیصد پست و نزدیک به پنج سال گذشت؟ چقدر باهم گفتیم و شنیدیم و آموختیم. چه دوستانی آمدند و رفتند. حالا شاید یک میلیون نفر با خط سوم (نه من) آشنا شده اند…

انگار همین دیروز بود که قلم در دست خطاط قرار گرفت و نوشت. نمی دانم به درددل چند نفر گوش کردم اما می دانم که در غم‌های بسیاری شریک بودم. واقعا بخاطر ندارم که چند سوال را پاسخ دادم اما می دانم که بسیار بود. گاهی سوالات بقدری تخصصی بود که شروع به تحقیقات گسترده می کردم. از فراکتال ها و تُهی در ریاضیات گرفته تا حادث و قدیم در فلسفه. از مُثُل افلاطون تا نسبیت عام اینشتین. فقط می دانم که باید زبان همه را می فهمیدم.

چند روز پیش، دوستی می گفت که روحت را نمی توانم حس کنم. می گفت یا راه را بسته ای و یا خودت را بین بسیاری تقسیم کرده ای اما در هر حالت چیزی از تو نمانده که حس کنم. بله او درست می گفت. این میراث خط سوم است. فرجامی که از ابتدا معلوم بود.

پای صحبت ها نشستم. از دختری که پدرش به او تجاوز کرده بود تا پسری که پدرش را در یک اتفاق کشته بود. نمی دانم چند نفر را متناسب با شریعت و اعتقاد خودش به محبت خدا امیدوار کردم و با او آشتی دادم. شاید نتوانم بگویم که گاهی این آشتی چقدر بعید به نظر می آمد. هر بار درد را با ایشان چشیدم و این وظیفه خط سوم بود. دردهایی که شاید اگر نشنوید راحت تر باشید اما هرگز رازی فاش نشد.

هر بار که عزیزی آمد، ندایی گفت: کاشف، حال خودت مهم نیست! او را دریاب! او امانتی نزد توست!. خداراشکر که تمام سعیم را کردم و خوشحالم که نشانه ها راهنما بودند. از هر عزیزی که حس می کند کوتاهی کرده ام، صمیمانه عذر می خواهم. لطفاً من را ببخشید. من تمام سعیم را کردم اما شاید توانم کم بوده. حلال کنید.

اشتباه نکنید این غمنامه نیست. هرچه کردم وظیفه بود و چه افتخاری بالاتر از این؟ حالا می دانم که خط سوم یعنی دوستی با همه حتی کسانی که طرد شده اند. به یاد جمله ای شمس تبریزی افتادم که می گفت: تنهات رها کردند. من یار بی یارانم.

امشب خواستم با شما درددل کنم. شاید در این پنج سال، کسی نیامد که بخواهد بشنود. شاید هم فقط شنیدن را یاد گرفته ام. شاید اینقدر درگیر مشکلاتشان بودیم که فرصت نشد. باز هم ببخشید. این بود درددل های پنج ساله. دقت کردید که امشب باران بارید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تو به سیمای شخص می نگری؛ ما در آثار صنع حیرانیم - حضرت سعدی

تو به سیمای شخص می نگری؛ ما در آثار صنع حیرانیم - حضرت سعدی

چهارشنبه به همایشی با عنوان هایدگر و علوم اجتماعی با سخنرانی دکتر احمد رجبی رفتم. راستش را بخواهید، بحث آنقدر تخصصی بود که به سختی متوجه می شدم اما چیزهایی هم شنیدم که برایم آشنا بود. هایدگر گفته بود اما کسی درک نمی کرد و این همان چیزی است که خواهم گفت.


خط اول:
هایدگر را بزرگترین فیلسوف قرن بیستم دانسته اند که با بهره گیری از تفکرات پیشین، به بیان مسائلی پرداخت که آینده فلسفه را دگرگون کرد. دکتر رجبی از مفاهیم فلسفه هایدگر مانند دازاین ، اصالت، خود، آزادی، ملت ، سلطه ، روزمرگی ،ارجاع معنادار، بودنِ با، لوگوس، سنت شکنی ، وجود و زمان، مسئولیت و غیره سخن گفت اما در نهایت گفت: هایدگر در پایان عمر، به رد گفته های پیشین خود پرداخت و ضمن توجه به الهیات ، مفاهیمی مانند ترس ، ملال ژرف، ضرورت عشق و حیرت را بیان کرد. اینجا بود جامعه علمی از درک دلیل آن عاجز بود اما خط سوم آنرا می شناخت…

سرگشته :
بسیاری از فیلسوفان معاصر،سرگشته گفتارهای ضدونقیض هایدگر هستند. آنها نمی دانند که هایدگر فردیت را می ستایید یا اجتماعیت. در آنجا به یاد شمس تبریزی افتادم که هزار سال قبل گفته بود: در میان باش و تنها باش. او گفته بود که: آزادی در بی نیازی است و: زین پس من و من. در مورد من گفت: من کو؟ مرا هیچ خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان! و در باب لوگوس گفت: جوهر عشق قدیم است. آیا خط سوم در باب مسئولیت نگفت: ما موظف به وظیفه ایم، نه قائل به نتیجه؟ و فلاسفه هنوز نمی دانند که هایدگر تابع جبر بود یا اختیار. جالب نیست که او در آخر عمر دچار ترس و حیرت شد، حال آنکه خوف و حیرت فقط یکی از مراحل سلوک عارف است؟

نشانه:
هایدگر قطعا انسان بزرگی بود اما شاید یک نکته را نمیدانست.فیلسوف در مرحله حیرت (یعنی زمانی که عقل خودش را در فهم ضعیف یافت)، باز هم سعی می چکند با عقل خودش به تحلیل بپردازد که این یعنی بنبست و سرگشتگی. این همانجایی است که عارف به مکاشفه در عقل کامل می نشیند و به یقین می رسد. آری حیرت برای عارف یک نشانه است.

تاول:
راستش دلم برای حاضرین سوخت. معلوم است که نمی دانند دلیل رد کردن تفکرات بزرگترین فیلسوف قرن توسط خودش چیست. بقول حافظ :عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی، ع‌ش‌ق داند که در این دایره سرگردانند. می گویند ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ؟. او ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ: ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه - کاشف

ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه - کاشف

امشب دوست عزیزی برایم گفت که چقدر دوست داشته برای کمک به بلوچستان بیاید اما نتوانسته. لازم شد که از معنای این جمله ی همیشگی یعنی: ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه بگویم.

وظیفه:
شاید مهمترین موضوع در این مبحث همین باشد که چه کسی وظیفه را به شما محول کرده است. اگر او را عادل، عاقل، عالم، سرشار از محبت، و در یک کلام رفیق یافتید، هرچه بگوید را خواهید پذیرفت. دقت کنید که چه کسی شما را موظف کرده. خدا، شیطان یا نفس خودتان؟ و برای تشخیص آن ببینید چه چیزی از شما میخواهد. اگر دیدید که ندایی در درونتان شما را دعوت به زنا میکند، این مطمئنا نیاز نفس خودتان است. درواقع دستوراتی که خدا در شریعت بیان داشته، سنگ میزان شناخت منبع همین وظایف است.

نتیجه:
بی توجهی به نتیجه ابدا باعث جبرگرایی مطلق نمی شود زیرا فقط کسی میتواند وظایف الهی را متوجه شود که با اراده ی خودش تسلیم اراده خدایش شود. تشخیص ماهیت وظیفه محوله هم به هیچ وجه سخت نیست. ابتدا ببینید که خدا در شریعت چه گفت، سپس ببینید که دلتان چه دوست دارد و در نهایت کاری را بکنید که هردو راضی باشند و مطمئن باشید: این وظیفه شما بوده که انجام دادید. گاهی ممکن است که اصلا از نتیجه آن کار باخبر نباشید و یا در نهایت ببینید که نتیجه ای متفاوت از چیزی که فکر میکردید داشته اما اگر بر مبنای اراده الهی تلاش کرده باشید، نتیجه همان چیزی خواهد بود که باید باشد. بله به راستی که نتیجه در دست خداست.

تلاش:
اگر قرار است همه چیز در اختیار خدا باشد، آیا لازم است که تلاش کنیم؟ بله قطعا باید تلاش کرد و این تلاش برای خودتان مفید است. زیرا وقتی که به گذشته نگاه می کنید، خواهید گفت: من تمام تلاشم را کردم و راضیم به خواست خدا. این باعث آرامش خودتان است. ضمنا خدا برای انجام کارهایش به ما نیازی ندارد اما این افتخار برای ماست که وسیله ای در جهت اجرای اراده او باشیم.

سطح:
چرا دوست دارید همه چیز را سطح بندی کنید؟ فراموش نکنیم که هیچکس برای انجام وظیفه تشویق نمی شود اما اگر انجام ندهد مستحق تنبیه است! خدا به هیچکس بیش از حد توانش محول نکرده و هرگز بابت چیزی که محول نکرده بازخواست نمیکند. ضمنا وظیفه هیچکس کوچکتر از دیگری نیست. ممکن است فکر کنید که وظیفه ی یک مادر خانه‌دار کمتر از رئیس جمهور است؛اما اگر دقت کنید، خواهید دید که نقش تربیت یک مادر و لقمه هایی که یک پدر بر سر سفره گذاشته، در رفتار همین رئیس جمهور مشهود است! هیچکس در هیچ چیزی بی تقصیر نیست. خودتان را بیگناه ندانید! این را حاضرم به شما اثبات کنم!بقول شمس تبریزی: هر مشکلی که به تو رسد از خود توست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ - شفیعی کدکنی

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ - شفیعی کدکنی

امشب می خواهم از شما دعوت کنم که با هم به سفر برویم. آیا مطمئن هستید؟

اطمینان:
چند شب پیش با خودم فکر می کردم که واقعا چه چیزی را می دانم؟ من می دانم که بسیاری را نمی دانم و حتی از وجود خیلی چیزها باخبر نیستم که بدانم. من هر چیزی را که می دانم، در واقع تنها تصور می کنم که می دانم اما گاهی می بینم که دانسته هایم اشتباه بوده و نمی دانستم. بنابراین هیچ چیزی را با اطمینان نمی توانم بگویم که می دانم. وقتی اطمینان از دانستن چیزی ندارم، در واقع نمی توانم بگویم که آنرا می دانم.

بیابان:
گاهی برخی براساس دانسته ها و اعتقاد خود بر دیگران قضاوت می کنند. حتی برخی بر آن تعصب هم دارند اما اینها سرابی است که فکر می کنیم می بینیم! بله این بیابان را باید تصوراتی دانست که ما حتی از وجود آنها مطمئن نیستیم پس چگونه اینقدر بر آن اصرار داریم؟ از کجا مطمئنیم که درست می دانیم درحالیکه حتی نمی دانیم خوابیم یا بیدار؟ شاید حالا که این متن را می خوانید خواب باشید و همه اینها ساخته ذهن خودتان! شاید مسخ شده اید!

سفر:
قدم اول در این سفر آن است که پیشداوری و تعصب را رها کنیم؛ پس حالا می توانیم آزاد تفکر کنیم. بله تعصب یعنی تفکری که آنقدر بر آن اصرار داشته باشیم که حتی اجازه شک را هم به خود ندهیم. کمی به اطراف خود نگاه کنید و بگویید که چه تعصب هایی دارید. مثلاً آیا فکر می کنید می میرید؟ کرونا شما را خواهد کشت؟ هر وقت که از این نگرانی رهایی یافتیم، حیات جاویدان خواهیم داشت. وقتی همه قالبهای ذهنی را درهم شکستیم، به بیداری و روشن شدگی خواهیم رسید.

مقصد:
ممکن است حالا بپرسید که خب قرار است به کجا بروم؟ چندی پیش، خواهش کردم که دوستان چیزی را پست کنند. راستش فقط تعداد معدودی دلیلش را پرسیدند و گفتم: دلیل را از من می پرسید؟ بله دلیل من برای من حجت است و شما استقلال تفکر دارید! چند شب پیش، دوستی میگفت فلانی را بلاک کن چون طرفدار فلانی است. گفتم او فقط بیچاره ای است که حتی فکرش هم برای خودش نیست. به راستی چقدر از تفکرات ما برای خودمان است و چقدر را به ما تزریق کرده اند؟ آیا مطمئن هستید؟

راهنما:
آیا فکر میکنید که شما در این سفر تنهایید؟ اگر پیشداوری را کنار بگذارید و دقیق به اطرافتان نگاه کنید، نشانه هایی را خواهید دید که با قواعد این سراب جور در نمی آید. همیشه دستی برای یاری‌تان دراز است و کافیست بپذیرید که هست و آنرا بگیرید. او دوستتان دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
فکر هر کس به قدر همت اوست - حضرت حافظ

فکر هر کس به قدر همت اوست - حضرت حافظ

چند روز پیش،دوستی گفت که از تفکر درست بنویسم. راستش قبلا پراکنده گفته بودیم و این پست جنبه جمعبندی دارد. من قصد ندارم جملات انگیزشی بگویم زیرا سخنرانان انگیزشی فراوانند پس چیزی خواهم گفت که به ندرت جایی گفته شده.

استقلال:
حداقل ۳۰ پست در مورد استقلال تفکر نوشتم.حالا بیایید ببینیم که چقدر از تفکرمان ساخته خودمان است و چقدر به ما تزریق شده؟ من هرگز به القای تفکراتم نپرداختم زیرا با اینکار، شما را محدود به فکر خودم می کردم و حتی خدا هم چنین کاری نمی کند. به راستی که بزرگترین ظالمان زمان ما رسانه ها هستند که استقلال تفکر را می دزدند.بله هیچکس بیطرف نیست حتی من و شما.

منشأ:
قبلا گفتیم که منشأ هر تفکری را باید خدا، نفس یا شیطان دانست و شناخت آن نیز سخت نیست. وقتی شما به غذا فکر می کنید، احتمالا گرسنه اید و این تفکر ناشی از نفس است. در بیان خلاصه،نفس را نباید سرکوب کرد زیرا آنرا خدا برای بقای انسان قرار داد و جهت تامین آن راهکار گفت.

دانش:
بقول حافظ: فکر هرکس بقدر همت اوست . دانش نتیجه تجربه است و با افزایش دانش، زاویه دید و تفکر گسترش خواهد یافت و اصلی ترین راه افزایش دانش، مطالعه است. دقت کنیم که با مطالعه در تفکرات سایرین، استقلال فکری خود را تباه نسازیم بلکه بیطرفانه در آن فکر کنیم و بگوییم: شاید غلط باشد.

نفی:
مارکس خدا را نمی شناخت اما جمله جالبی گفت: حتی اگر ۴میلیارد نفر به چیزی احمقانه باور داشته باشند، آن چیز بازهم احمقانه است . هر وقت چیزی را درست یافتید، لازم نیست همرنگ جماعت شوید و آنها نیز شما را تکفیر می کنند. اخطار می دهم که دانستن باعث تنهاییست.

تعصب:
نمی دانم این چندمین بار است که در مورد تعصب گفتگو داریم. تعصب یعنی اعتقادی که حتی اجازه شک در مورد آن را به خود ندهیم. ما گاهی فراموش می کنیم که مطلق فقط خداست نه تفکر و بینش ما نسبت به او. اگر چهارچوبهای ذهنی خود را بشکنیم، به چیزهایی فکر خواهیم کرد که اجازه آنرا به خود نمی دادیم و اینکار باعث گسترش افق دید می شود.

دانای کل:
ما عقل کامل نیستیم پس تکبر نکنیم و بجای اتکا به عقل خودمان، به کلام خدا، بزرگان، مشورت و خصوصا مکاشفه توجه داشته باشیم. از آنجایی که خدا لال نیست، متواضعانه سوال خودرا از او بپرسید و منتظر نشانه ها باشید.او جواب می دهد.

نتیجه:
بیاییم نتیجه گرایی را کنار بگذاریم و باور کنیم که: ما موظف به وظیفه ایم نه قائل به نتیجه . ما تنها وظیفه داریم که به درستی و در حد توان خود عمل کنیم و نتیجه در دست خداست. به او اعتماد کنید و باور کنید که بهترین را رقم میزند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
مرگ پایان کبوتر نیست - سهراب سپهری

مرگ پایان کبوتر نیست - سهراب سپهری

میگویند وقتی مولانا از دنیا رفت جشن گرفتند. او چیزهایی فهمیده بود که شاید شما ندانید. چون مطالب زیاد است، مجبورم خلاصه بیان کنم و از این بابت پوزش میطلبم.

ترس:
اگر می پذیرفتیم که این جهان پلی برای عبور است، اینقدر از مرگ نمی ترسیدیم. ما باور نمی کنیم که اگر به آن طرف پل برویم، به دغدغه های اینجا لبخند می‌زنیم و خواهیم گفت که چقدر کوچک بودند.

مسئولیت:
گاهی فراموش می کنیم که اصلی ترین مسئولیت ما گذشتن از همین پل است. بیایید به مسئولیتهایمان نگاهی کنیم که چقدرش را خدا محول کرد و چقدر را خودمان ساختیم؟ وظایف خدایی مشخص اند و قصد ندارم بیان کنم چون اینگونه راحت تر هستید و خدا هیچکس را بخاطر چیزی که نمی داند بازخواست نمی کند. اما نگاه کنیم به مسئولیتهایی که برای خودمان ساختیم و سعی کنیم که وظایف خودساخته باعث اختلال در وظایف الهی نشود و یک بار از بیرون به آنها نگاه کنیم. به راستی چقدر از آنها بی اهمیت هستند و چقدر خودمان را در دردسر انداخته ایم…

مجازات:
یرای بعد از مرگ نگران نباشید چون احتمالا بهتر از اینجاست. بیایید به این فکر کنیم که قرار است بابت کارهای اشتباه مجازات شویم. برای مثال، فکر کنید که باید سنگی داغ را به مدت نیم ساعت در دست بگیریم. اما نیم ساعت در جایی که زمان معنی ندارد، می تواند یک لحظه و یا از ازل تا ابد باشد! ما هر کاری که کرده باشیم، امکانش هست که کیفر نیم ساعته ی طولانی نصیبمان شود پس بیایید به سازنده ی زمان پناه ببریم و باور کنیم که با یک «ببخشید» می بخشد. آنوقت برایمان تفاوتی نخواهد داشت که الان بمیریم یا ۱۰۰۰ سال دیگر چون دیگر نگران مجازات یا مسئولیتهای خودساخته نیستیم.

فشار قبر:
فکرش را بکنید که چیزی بینهایت بزرگ با توانایی های عظیم را در یک قوطی کبریت جا داده باشند. حالا به جسم خود نگاه کنید. بله به راستی که روحی بی‌ابعاد و توانایی های خارق‌العاده در این جسم اسیر است و این فشار دردناک بعد از مرگ به پایان میرسد. به نظر من فشار قبر یعنی به تو آزادی را نشان دهند ولی اجازه ندهند که آزاد شوی! درد یعنی حضور در این جسم!

فراموشی:
اما به فراموش شدن هم فکر نکنیم.این خیلی خوب است که در راحت تر شدن زندگی انسانها نقشی مفید داشته باشیم اما مهم نیست که اسمی از ما باقی بماند. مطمئن باشید بعد از مرگ خواهیم خندید که خواستیم روی این پل یادگاری بنویسیم! اما خوشا بحال کسی که پل را برای عبور سایرین بهتر کرد. بله این افتخار است.

این پست را برای کسانی که در سوگ عزیزی بوده و یا با توجه به شرایط موجود در هراس از مرگ هستند بفرستید تا باعث التیام ایشان باشید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترسها را ببرد - حضرت شمس تبریزی

اعتقاد و عشق دلیر کند و همه ترسها را ببرد - حضرت شمس تبریزی

قبلا بصورت پراکنده به این موضوع اشاره شده بود اما اینجا لازم است آنرا بصورت تفصیلی بررسی کنیم .بقول شمس تبریزی: «اعتقاد و ع‌ش‌ق دلیر کُند و همه دردها ببرد».

دلاور:
به راستی چه چیزی باعث می شود که انسان در بدترین شرایط دوام آورد؟ آیا نقطه اشتراک بین یک داعشی، جنگجوی صلیبی، سرباز کمونیست، رزمنده ایرانی، افسر اسرائیلی و… را می دانید؟ بله همه ی ایشان صرفنظر از صحیح بودن ایدئولوژی‌شان، به چیزی معتقدند که برای آن جان می دهند و همین اعتقاد [درست یا غلط] از یک انسان عادی دلاور می سازد.

دردها را ببرد:
شاید با خودتان بگویید: «فلان اعتقاد غلط است» اما به راستی تو چکاره ای که در مورد اعتقاد کسی نظر می دهی؟داستان موسی و شبان را فراموش کردی؟ و آیا عیسی نبود که به شفا یافتگان می گفت: «ایمانت تورا شفا داد»؟ آیا عیسی فقط کسانی که با او هم‌ایمان و هم‌عقیده بودند را شفا می داد؟ آری به هرچه که میخواهید معتقد باشید تا اعجاز را ببینید!

ع‌ش‌ق:
بله ع‌ش‌ق و اعتقاد دو بازوی مرد خداست و پرواز با وجود هردو ممکن است. هر کسی که به چیزی معتقد باشد، ع‌ش‌ق را در او متجلی خواهد دید؛ مثلا یک معتقد به کمونیسم، به آرمان خود عشق می ورزد و یا یک شخص معتقد به علایق انسانی، عشق را در معشوقه خود خواهد یافت اما از عشق تا ع‌ش‌ق یک دنیا فاصله است که گفتن از آن نیز لیاقت می خواهد. شاید اعتقاد برای کسی زمینه تصفیه دل و حضور ع‌ش‌ق باشد و ع‌ش‌ق نیز نقطه تعالی اعتقاد؛ اما در هر دو حالت، نمی توان یکی را از دیگری مبری دانست.

اعتقاد:
چند روز پیش اتفاق جالبی رخ داد. رئیس جمهور آمریکا دستور داد تا یک روز را به دعا تخصیص دهند، حال آنکه اگر همین اتفاق در ایران بود، عده ای اعتقاد مردم را تضعیف و تمسخر می کردند. به نظر من، کثیف ترین موجودات تاریخ کسانی هستند که برای مطامع شخصی خویش، ایمان [چه درست و چه غلط] کسی را تخریب می کنند. اصلا مگر معیار تشخیص تویی؟ ای انسان دشمنان خود و خدایت را بشناس! و وای بر کسی که اعتقادی را سست کرد!

اختلاف:
شاید برایتان سوال شده باشد که کسی با اعتقادی که شما آنرا غلط می دانید، چگونه است که شفا می گیرد؟ مگر از راه غلط هم می شود؟ مگر می شود که در یک بتکده شفا یافت؟ هیهات که با این تفکرات، چقدر خدایت را بجای آنکه جلال دهی، حقیر می شماری. خدایی که من می شناسم آنقدر مهربان است که اگر کسی به سمت او حرکت کند، خودش برایش مسیر ساخته و دستش را می گیرد؛ و آیا فراموش کرده ای که بقول شیخ بهایی: «مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ - وحشی بافقی

به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ - وحشی بافقی

محله ی ما بر روی تپه ای است و اینجا را زیاد مه می گیرد. امروز باران می بارد و گویا چراغهای پارکینگ هنوز نفهمیده اند که روز شده. متاسفانه باز هم به یاد خدا افتادم…

خواب:
آیا می دانید که چرا شبها خواب می بینیم؟ روانشناسان می گویند وقتی خواب می بینیم که ارتباط ما با حواس پنجگانه قطع می شود و در این زمان است که مجالی برای بروز ناخودآگاه فراهم می شود. در آن زمان است که خواب می بینیم.

خودشناسی در مه:
یادم است که یک بار کسی پرسید: «خدا چه بویی دارد؟». گفتم: «بوی خاک و باران» و حالا متاسفم که در مه به یاد خدا افتادم. امروز مه باعث شد که چیزی نبینم؛ و صدای باران بر روی سقف پارکینگ آنقدر بود که صدایی نشنوم؛ بوی خاک آنقدر است که بویی حس نکنم؛ و چون همه جا خیس است چیزی را لمس نکنم و متاسفانه در این زمان است که به یاد خدا هستم. این چگونه ایمان است؟گویا باید هیچ چیزی نباشد تا او را درک کنم و انگار همه چیز از او مهمتر است.

لائوتسه:
در مکتب اعتقادی چین، از سه حقیقت بزرگ نام می برند که یکی از آنها لائوتسه است. او شخصی بود که اعتقاد داشت باید با طبیعت همجهت شد تا حقایقی را فهمید. من با او در مورد درک حقایق از طبیعت موافقم اما فکر می کنم که باید از طبیعت و علوم تجربی گذشت تا حقایق را درک کرد. کسی که در چهارچوب علوم تجربی و طبیعی تفکر می کند، چیزی جز آنچه توسط حواس خود حس می کند نخواهد یافت؛ حال آنکه حقیقت در جایی ماورای این حواس است.

خداشناسی در هیچ:
چه می شود که کسی وحشی می شود؟ روزی دوستی نوشته بود: «شریعت می گوید: مال تو مال خودت، مال من هم مال خودم. طریقت می گوید: مال تو مال خودت، مال من هم مال تو. معرفت می گوید: نه مال منی هست نه مال تویی. اما حقیقت می گوید: نه تو هستی و نه من!». آیا آشنا نیست وقتی مولانا می گفت: «چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من»؟ و این همان زمان است که وحشی می گفت: «به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ»

حالا که به اطراف نگاه می کنم، می بینم که مه رفته. گویا لحظه ای آمد تا این پیام را برساند و رفت و من می دانم که اینها اهمیت ندارد مگر برای عده ای قلیل و اهل نظر. ببخشید اگر وقتتان را هدر دادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است - شمس تبریزی

من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است - شمس تبریزی

واقعیت این است که همه ی ما تنهاییم اما شاید ندانیم که این تنهایی چقدر است. امشب با مشخص سازی معیار، به بررسی میزان تنهایی خودمان می پردازیم بنابراین ابتدا باید مشخص کنیم که نبودن چه کسی در چه جایگاهی باعث تنهایی ما شده است.

  1. دوست نادان: او همیشه خطرناکترین تهدید برای هر کسی است. نشانه ی آنها اظهار نظر در هر موضوعی بدون داشتن دانش کافی است
  2. منافق: او کسی است که ظاهر و باطنش با هم فرق دارد و شما به او اعتماد می کنید اما او به اعتماد شما خیانت می کند.
  3. دشمن: بقول شمس تبریزی:«کافران را دوست می دارم. از این وجه که دعوی دوستی نمی کنند؛ می گویند ما کافریم! دشمنیم!»
  4. عموم: اینها همه ی مردم هستند که ممکن است تبدیل به دوست یا دشمن شوند؛ ما نسبت به عموم، مسئولیت اجتماعی داریم نه وابستگی عاطفی.
  5. آشنایان: کسانی هستند که ایشان را می‌شناسیم و با آنها در ارتباطیم اما نسبت به آنها وابستگی عاطفی نداریم مثلا همکاران.
  6. بستگان: یعنی هر کسی که سببی و نسبی با ما در ارتباط باشد و ما در قبال این افراد هم وظایف اجتماعی بیشتری نسبت به عموم داریم.
  7. خانواده: این اقوام یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر و ما نسبت به ایشان مسئولیت بیشتر و وابستگی عاطفی داریم.
  8. دوست: این دسته از خانواده و فامیل نیز به ما نزدیکتر هستند. فراموش نکنیم که ما می توانیم افراد را با توجه به شرایط به دسته های دیگر منتقل کنیم. مثلاً می توان برادر را از گروه خانواده به گروه دوستان و یا دشمنان بُرد! و این وابسته به رفتار خودشان است. تعریف دوستی همان حد اعلای وفاداری است و حتی همسر نیز در این دسته قرار می گیرد. توجه داشته باشیم که اولیت بندی بین دوستان بر اساس معیارهای شخصی است.
  9. رفیق: آیا رفیق خود را می شناسید؟اگر نمی شناسید واقعا تنهایید! جایی در وصف او گفته شده: «ای رفیقی که غیر از تو رفیقی نیست…» و البته صوفی در مرتبه وحدت، رفیق را در همه چیز و همه چیز را در رفیق می بیند. بقول شیخ بهایی: «یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید».


تنهایی شناسی:
مشخص است که تنهایی ناشی از گروه اول و دوم مطلقا بد نیست اما حتی دشمن هم لایق احترام است. بله هرکدام از ما در دسته ای تنهاییم و با خود می گوییم: «من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». تنهایی در گروه های بعدی گاهی لازم و گاهی دردناک است اما بیچاره کسی که رفیق ندارد و یا او را در کسی نمی بیند. برای همین بود که اخطار می دادم:«اعتقاد کسی را هرچند غلط سست نکنید!». رفیق را از کسی نگیرید!او با این تنهایی چه کند؟ کسی که اعتقادی را سست کند دشمن است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من - خیام

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من - خیام

تاکنون بسیاری سعی کرده اند به شناخت خود، جهان و خدا بپردازند اما اکثرا به نتیجه نرسیده اند. شاید ایراد در بررسی و نگاه است. امروز گفتاری را به زبان ساده خواهید شنید از جنس عرفان.

غار:
افلاطون در مثال جالبی می گوید: «همه در غار بودند و تصاویری را می دیدند که بر اثر عبور اجسام از جلوی غار، بر دیوار آن نقش می بست. آنها می پنداشتند که حقیقت همین تصاویر است اما روزی کسی به خود جرات داد و از غار بیرون آمد و حقیقت را دید. بله او خورشید را دیده بود و وقتی که به غار برگشت، آنچه دیده بود را تعریف کرد. همه به او گفتند: «دیوانه». گفتن حقیقت نتیجه ای جز تکفیر ندارد…

سینما جهان:
آیا تاکنون به سینما رفته اید؟ تصویر کودکی را فرض کنید که در حال بازی‌ست اما آیا کودک در سینماست؟ گفته شده که «خدا نور آسمانها و زمین است» و «خدا منشأ همه چیز است». بله خدا هم نور است و هم منشأ نور و این جهان چیز نیست جز یک سینما. شاید شنیده باشید که «این جهان محل تجلی صفات خدا ست» و این همان گفتار خیام است که: «چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من». ما فقط تجلیاتی از نور هستیم که بر پرده ای تابانیده شده.

پروژکتور:
لحظه ای که برای اولین بار جلوی پروژکتور ایستادم را فراموش نمی کنم. دیگر خبری از تصویر کودک درحال بازی نبود و چیزی نبود جز نورهای رنگارنگ که در چشمم تابیده می شد و آنقدر شدید بود که چیزی غیر از آن نمی دیدم.برای دیدن نور باید از جای خود بلند شوید و بروید تا روبروی پروژکتور و پشت به تصاویر باشید. اگر نور شدید باشد و پرده هم وسیع، کسی شما را از آن پایین نخواهد دید. حالا شما در نور محو شده اید.

سقوط پرده:
حالا فهمیدیم که ما و دنیای ما فقط تصویری بر روی پرده است. این تصویر تجلی خداست و از او جدا نیست بلکه وابسته به اوست. حالا فرض کنید که پشت این پرده سینما هیچ چیزی تا بینهایت نیست و ناگهان پرده سقوط کند. آنگاه این تصویر تا بینهایت خواهد رفت و تمام نیستی را خواهد گرفت. بقول شمس تبریزی :«تو عالم بیکرانی».

تراژدی:
شاید با خودتان بگویید که چرا جهان آکنده از غم و درد است؟ اما شما به تماشای فیلمهای تراژدی هم نشسته اید. بله این اختیار بازیگران است که چه نقشی را ایفا کنند اما این چیزی از اعجاز و خلق اثر هنری نمی کاهد. او خالق زیباییست و هرچه هست زیباست.

تمام چیزی که در این مطلب بیان شد، خلاصه ای از مبحث وحدت وجود بود. می دانم که شما تعاریف زیباتری نیز دارید که بیان آن کمک به تکمیل این گفتار می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت - حضرت سعدی

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت - حضرت سعدی

به تصویر دقت کنید. آیا او را می شناسید؟ اینجا کلاس ۴۴۲ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است که در روزهای سه‌شنبه، محمدرضا شفیعی کدکنی درس می دهد. کلاسی که نه حضور و غیاب دارد و نه برنامه ای درسی اما جای سوزن انداختن نیست. راستی روز معلم را به او و همه ی معلمان تبریک می گویم اما آیا شما هم معلم هستید؟معلم چه کسی است؟

انتگرال اورست:
در مدرسه به ما آموختند که ارتفاع قله اورست ۸۸۴۸ متر است اما آیا روزی به اورست خواهید رفت؟ احتمالا شما هم برایتان سوال است که انتگرال در کجای زندگی مفید است؟ اما حالا شما می توانید جابجایی، مساحت و حجم اورست را محاسبه کنید و در ایران باید همه بتوانند! می بینید که چه علوم باارزشی را آموخته ایم؟ می بینید حالا که حجم اورست را می دانیم چقدر زندگی‌مان راحت ترشده؟

قالبساز:

روزی فکر می کردم که اصلا آزادی فکری ممکن است یا خیر. باید بپذیریم که هرچه آموخته ایم، به ذهن و تفکر ما قالب داد و بیایید تا آزمایش کنیم: «آیا می توانید ایده ی ساخت یک وسیله ای نقلیه را بگویید که مثل وسایل قبلی نباشد؟». احتمالا در ذهنتان وسیله ای را فرض کردید که بر روی سطح حرکت کند و یا پرواز کند. اگر بیشتر به خودتان فشار آورید،احتمالا حرکت در زیر زمین یا در زمان را هم پیشنهاد می‌دهید داد اما اینها ایده های جدیدی نیست. یک تئوری مدیریتی هست که می گوید: «برای پیشرفت یک شرکت، از کسی که در شرکت شما نیست نظر بخواهید. او محدودیت های موجود در شرکت شما را نیاموخته و ایده هایی شگرف می دهد!» و شما یاد گرفته اید که ایده او را مسخره کنید…

مهاجم فرهنگی:
سال گذشته با گروهی از معلمان یزدی همسفر بودم. آنها دستور داشتند که با زبان مرجع (یعنی فارسی بدون لهجه) آموزش دهند. کودکی که در این مدرسه با معلم خود مواجه می شود، خواهد فهمید که سخن گفتن بدون لهجه یک امتیاز است و باید فرهنگ و ریشه های قوم خود را رها کند. اما مگر فرهنگ خودش ایرادی داشت که باعث خجالت باشد؟ این فرهنگ جدید، به او انتگرال اورست را خواهد آموخت! آیا معنی تهاجم فرهنگی چیز دیگریست؟

مدافع فکری:
مرتضی مطهری می گفت: «ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را می آموزد نه اندیشه ها را». و این جمله بقدری عمیق است که قابل وصف نیست. شمایی که قصد آموزش به دیگران را داری، لطفا دقت کن که ذهن کسی را با آموزش قالبهای فکری محدود نسازی. این ظلم به یک شخص نیست بلکه تخریب نسلها تا بینهایت است. بله معلمی سخت ترین شغل دنیاست!

:small_red_triangle_down: به تصویر دقت کنید. آیا او را می شناسید؟ اینجا کلاس ۴۴۲ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است که در روزهای سه‌شنبه، محمدرضا شفیعی کدکنی درس می دهد. کلاسی که نه حضور و غیاب دارد و نه برنامه ای درسی اما جای سوزن انداختن نیست. راستی روز معلم را به او و همه ی معلمان تبریک می گویم اما آیا شما هم معلم هستید؟معلم چه کس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تعریف خط سوم چیست؟

تعریف خط سوم چیست؟

به جرات می توان خط سوم را معروفترین گفتار حضرت شمس تبریزی دانست که یکی از بزرگترین معماهای تاریخ عرفان است. حتی پس از گذشت حدود هزار سال، هنوز کسی نمی تواند ادعا کند که معنی آنرا کاملا دریافته و البته شاید کسی که متوجه بطن این گفتار شود هم هرگز آنرا بیان نسازد.

شمس تبریزی در جایی دیگر بیان می دارد که:«چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من در آویزد که مگر نگویم، حتی بعد از هزار سال، این سخن بدان کس برسد که من خواسته باشم!» و این یک معنی دارد. بله تنها کسی می تواند عالِم به رموز این گفتار شود که شمس تبریزی خواسته و اجازه داده باشد!

و جالب است که وی در جایی دیگر بیان می دارد: «حکمت بر سه گونه است. حکمت گفتار، حکمت رفتار و حکمت دیدار. حکمت گفتار را عالمان راست، حکمت رفتار را عابدان و حکمت دیدار را عارفان!». حالا بر مبنای این دو عبارت معروف، به شناخت ابعاد خط سوم می پردازیم.

در بیان مبحث خط سوم، بیان های بسیاری گفته شده که معروفترین آنها را باید کتاب خط سوم نوشته دکتر ناصرالدین صاحب‌الزمانی دانست لیکن به نظر می‌رسد که استاد ارجمند، در برخی نقاط به بنبستهایی هم برخورد کرده اند. از این‌رو، بیان ما در اینجا صرفا بر مبنای گفتار حضرت شمس خواهد بود که در مورد دسته بندی حکمت مطرح کرده بودند. این عبارت ادامه ای بسیار مهم دارد که متاسفانه در اکثر نقل قول ها ذکر نمی شود و در اینجا بیان می داریم:

آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی را او خواندی ولاغیر
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی را نه او خواندی نه غیر او
آن [خط سوم] منم! که سخن گویم
نه من دانم نه غیر من…

در ابتدا باید به بیان ارکان این گفتار بپردازیم یعنی: خطاط، خط، نوشتن و او. با آنکه در برخی تفاسیر، خطاط را شمس تبریزی فرض کرده اند، لیکن به نظر می رسد که این تصور اشتباه است زیرا اگر شمس تبریزی همان خطاط باشد، واضح است که علاوه بر خط سوم، باید خط اول و دوم نیز باشد زیرا در عملِ نوشتن تفاوتی وجود نداشته است. بنابراین می توانیم بفهمیم که قطعا کسی جز خدا را نباید خطاط فرض کرد که شمس تبریزی همانا خط سوم باشد. حالا با مسئله ی دیگری مواجه می شویم. در بخش «یکی را نه او خواندی نه غیر او» چگونه است که خطاط نمی تواند ساخته ی خودش را بخواند و اشکال در همینجاست. بله در این گفتار، «او» را نباید خدا فرض کرد بلکه «او» همان اعضای خطوط هستند. حالا عبارت ساده سازی شده را باهم مرور می کنیم:

خدا سه گونه خط [فکری] ترسیم کرد
۱- خط اولی همان بود که خودشان می فهمیدند اما دیگران نمی فهمیدند.
۲- خط دومی همان بود که هم خودشان می فهمیدند و هم دیگران.
۳- و خط سوم همان که نه خودشان می فهمیدند نه دیگران!
آن خط سوم منم که سخن می گویم اما نه خودم می فهمم نه دیگران!

حالا مهمترین سوال مطرح می شود که به راستی چه چیزی وجود دارد که برخی می فهمند و برخی نمی فهمند؟ برای تکمیل این پازل، نیاز است که دسته بندی های خطوط را بر مبنای حکمت از نظر شمس تبریزی انجام دهیم:

  1. عالمان - خط اول (او خواندی ولاغیر)
  2. عابدان - خط دوم (او خواندی و هم غیر)
  3. عارفان - خط سوم (نه او خواندی نه غیر او)

با توجه به آراء بزرگان عرفان و تصوف می توان به این نتیجه رسید که همیشه عارف به رموز الهی در مراتب بسیار بالاتری نسبت به عالم شریعت قرار دارد. حتی از قول شمس تبریزی نقل است که گفت: «شناخت خدا عمیق است؟ ای احمق عمیق تویی! اگر عمیقی هست تویی! تو چگونه یاری باشی که اندرون رگ و پی و سر را چون کف دست ندانی؟ چگونه بنده خدا باشی که جمله سِر و اندرون او را ندانی؟» و این بوضوح به مرحله فنا در عرفان اشاره دارد زیرا فقط در این مرحله است که می توان خدا را در قالب عظمت خدایی و به حد کمال شناخت. بعبارت دیگر، فقط کسی می تواند خدا را تا این حد بشناسد که درون او، از جنس او، و مانند قطره ای که در دریا می چکد با او یکپارچه شده باشد و این همان خط سوم است. پس درواقع چیزی که برخی می فهمند و برخی نمی فهمند، همان دلیل از انجام اعمال است که در ذیل بصورت تفصیلی بیان می گردد:

  • «آن خطاط سه گونه خط نوشتی»
    خدای متعال انسانها را به سه دسته که بر مبنای نحوه ی تفکر و حکمتشان متمایز هستند، قرار داد.
  • «یکی را او خواندی ولاغیر»
    خط اولی ها یا همان عالمان که به تفکر خود متکی هستند. این دسته متوجه دلایل عملکرد خود می شوند زیرا بر مبنای تفکر خودشان شکل گرفته اما دیگران نمی توانند رفتار ایشان را درک کنند زیرا از ذهن آنها باخبر نیستند.
  • «یکی را هم او خواندی هم غیر»
    خط دومی ها یا عابدان که مبنای رفتار خود را بر عبادت قرار داده اند و در اصطلاح، عوام خوانده می شوند. عابدان کسانی هستند که عالمان برایشان تصمیم می گیرند و این دسته دارای تفکرات پیچیده ای نیستند بنابراین هم خودشان متوجه دلایل رفتار خود می شوند و هم بقیه می فهمند که چرا فلان کار را انجام داد. درواقع، رابطه ی خط دوم و خط اول، عالم و عابد، مرجع و مقلد، خطیب و مستمع و... همیشه در بین خط دوم و اول جاری است. خط اولی ها خودشان می دانند که چه چرا فلان تصمیم را می گیرند زیرا بر مبانی فکری خود مسلط هستند اما دیگران دلیل این رفتار را متوجه نمی شوند، حال آنکه در خط دوم، عوام قرار دارند که عالمان برایشان فکر می کنند و تصمیم می گیرند. بنابراین دستورات به ایشان ابلاغ می شود و هم خودشان می دانند که دلیل رفتارشان گفتار عالمان است و هم دیگران می دانند که ایشان بر مبنای گفتار کسی دیگر عمل می کنند.
  • «یکی را نه او خواندی نه غیر او»
    این بخش از گفتار شمس تبریزی که اشاره به عرفا دارد را می توان در مراحل سلوک بیان کرد. وقتی که عارف در مراحل مختلف به معنای حقیقی تسلیم پی می برد، درمی‌یابد که همه چیز در ید اختیار خداست و اینجاست که عارف با میل خویش، اختیار را به رفیق حقیقی سپرده و تسلیم فعل و عمل او می گردد. یکی از دقیقترین اشارات به این موضوع را می توان در بیتی از مولانا دید که فرمود:«ای هفت گردون مست تو، ما مهره ای در دست تو». توجه داشته باشید که این موضوع به معنی جبرگرایی مطلق نیست بلکه عارف با میل خودش اختیار را به کسی واگذار می کند که عادل، عالم، عاقل، محبت، و در یک کلام رفیق واقعی است. پس در نتیجه ی این تسلیم، مشخص است که رفتار و عملکرد عارف را خدا مانند مهره ای در دست خودش رقم می زند بنابراین ممکن است رفتارهایی را از عارف ببینیم که نه خودش و نه دیگران دلیل آنرا نمی دانند و این ناشی از مرتبه ی تسلیم است.
  • «آن خط سوم منم»
    می دانیم که در مرتبه ی فنا، عارف که از هرگونه ناپاکی مبری شده است، مانند قطره ای در دریای وجود خدا وارد می شود و با او به وحدت می رسد. و قطره ای که در دریا بچکد دیگر قطره نیست بلکه دریاست اما نه تمام دریا بلکه جزوی از دریا که خصوصیات دریا را دارد. در اینجا می توان «منم» را به دو صورت تعبیر کرد. اول می توان گفت که منظور شمس تبریزی از «منم»، اشاره ای است که من در این مرتبه هستم و منافاتی ندارد که دیگران هم به این مرحله برسند. البته با توجه به گفتاری از ایشان که فرمود:«من کو؟ مرا هیچ خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان» و جایی دیگر که گفت:«همه در این دنیا می خواهند چیزی شوند اما تو هیچ شو!» به نظر نمی آید که مراد از «منم» اشاره به مَنیَّت باشد. پس معنا را باید از «منم» در وجه وحدت دانست. یعنی هر کسی که در خط سوم وارد شود بواقع یک ذات است و همان هستند که روزی قطره هایی منفرد بودند و حالا دریا شده اند و همگی یک «منم» می باشند.

در جمله ای دیگر از شمس تبریزی مشاهده می کنیم که فرمود:«جوهر ع‌ش‌ق، قدیم است» و این گفتار به وضوح اشاره به مبحث قدیم و حادث در فلسفه، منطق و حکمت دارد بنابراین از شخصی که تا این حد تسلط بر علوم دارد نمی توان انتظار داشت که گفتاری را به بطالت بیان کرده باشد.

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم