دلنوشته ها و گلایات :: خط سوم | شمس تبریزی

خط سوم | شمس تبریزی

ادبی، الهیاتی، عرفانی، فلسفی، هنری، اجتماعی

۱۲ مطلب با موضوع «تمام مقالات :: دلنوشته ها و گلایات» ثبت شده است

خط سوم
خداوند برای شما خواهد جنگید - تورات - کتاب خروج

خداوند برای شما خواهد جنگید - تورات - کتاب خروج

در نهایت به جایی می رسی که جنگیده ای و حالا نوبت خداست. خداوند لشگرها، خدای سپاهیان چنین می فرماید: «خداوند برای شما خواهد جنگید. شما فقط آرام باشید»[1] و «قطعا خدا سخت‌کیفر است»[2].

توکل:
هرگز نپندار که باید نشست و توکل کرد. توکل از زمان آغاز تصمیم همراه تلاش است اما وقتی که تمام تلاش خود را کردی و دیگر راهی نیست، فقط توکل است که باقی می ماند. به راستی که «هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است»[3] و «ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل»[4] که این گناهی نابخشودنیست زیرا «به عاقبت به من آیی که مُنتهات منم».[5]


صبر:
صبر می کنم تا پیروزی خداوند را ببینم. «چون دلارام می زند شمشیر،سر ببازیم و رخ نگردانیم»[6] و «اوست نشسته در نظر،من به کجا نظر کنم؟»[7]حالا که تلاش کردم، زمان آن رسیده که صبر کنم و بنگرم به نبرد«خداوند ابراهیم،اسحاق و یعقوب»[8] و تدبیر را به خدایم واگذارم زیرا «چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟»[9] من از ابتدا تسلیم بودم و گفتم: «و الفت داد دلهای مؤمنان را، دلهایی که اگر تو با تمام ثروت روی زمین می‌خواستی میان آنها الفت دهی نتوانستی، لیکن خدا میان آنها الفت ایجاد کرد که او مقتدر و داناست»[10]

پایان:
آری «عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»[11] و من از عهدی که بستم برنگردم و «مرا عهدیست با جانان»[12] اما همیشه خواهم گفت:«اگرچه دل به کسی داد جان ماست هنوز، به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز»[13] ولی هیچوقت دیر نیست:«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست»[14]. این راه را پایانی نیست…

انتظار:
همیشه منتظر اشاره ای بودم که«چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد»[15] اما حالا می دانم «چرخ ار نگردد گرد دل،از بیخ و اصلش برکنم»[16]. آری شرط فقط دل است «که به یک دل دو دوست نتوان داشت»[17]. حالا وقت تاوان است و خواهم پرداخت اما تو نیز لطفی کن «تاوان مکش از کار ما، بستان گرو دستار ما»[18] و «خواهی بیا و ببخشا، خواهی برو و جفا کن»[19] و هنوز منتظر اشاره ای یا نشانه ای هستم تا ابد که «از ازل تا به ابد فرصت درویشان است»[20].

منابع:
[1] تورات،خروج ۱۴:۱۴
[2] قرآن،مائده ۹۸
[3] قرآن،طلاق ۳
[4] حافظ،غزل ۸۰
[5] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۷۲۵
[6] سعدی،غزل ۴۳۹
[7] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۴۰۳
[8] تورات،خروج ۳:۶
[9] حافظ،غزل ۳۴۷
[10] قرآن،انفال ۶۳
[11] سعدی،غزل ۵۰۹
[12] حافظ،غزل ۳۲۷
[13] سعدی،ملحقات،تکه ۱۶
[14] سعدی،غزل ۱۰۹
[15] حافظ،غزل ۳۰۱
[16] مولانا،دیوان شمس،غزل ۱۳۷۵
[17] سعدی،غزل ۵۱۵
[18] مولانا،دیوان شمس،غزل ۲
[19] مولانا،دیوان شمس،غزل ۲۰۳۹
[20] حافظ،غزل ۴۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
تورا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟ حضرت سعدی

تورا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟ حضرت سعدی

امیدوارم بعد از پایان این پیشگویی، همچنان اجتماعی باقی بمانم نه سی.ا.سی. این متن بارها ویرایش شده است.


نماینده ی شیر:
امشب می شنیدم که بانکها، خودروسازها، و کارتل ها و مافیای آنها با کمک کارشناسان رسمی دادگستری، خون همه را در شیشه کرده اند. کارخانه ی ۱۰۰ n تومانی به نفع زورمندان ۱۰ n تومان قیمت‌گذاری شده و به نام همان مسئول قولنامه می شود. ‌چند شب پیش نماینده قوه قضاییه می گفت بله اطلاع داریم که چندین سال به همین منوال است! و در جواب اینکه چرا می دانند و کاری نمی کنند چه باید بگوییم؟

تفاوت:
برخی می گویند که نباید کسی را اعدام کرد اما مجازات کسی که هزاران نفر را تا پایان عمر در آرزوی مرگ فرو می برد چیست؟ در این جامعه چه کسی از نیروی مولد حمایت می کند؟ مسئولین؟ بقول سعدی: تورا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟ شنیدم که وزیر کار می گفت: این حقوق کارگران عادلانه نیست. آیا می شود بپرشم شغل شما چیست و برای چه چندین برابر کارگران حقوق می گیرید و هیچ کاری نمی کنید؟ نمی خواهم به این فکر کنم که شما هم با آنهایی...

فقرای همیشگی:
گاهی اوقات قلم گیر می کند و نمی چرخد. آیا می دانید که سالانه حدود ۲۰٪ به حقوق کارگرها اضافه می شود؟ آیا می دانید که خانه ی ۷۰ میلیون تومانی در عرض ۱۰ سال ۱.۵ میلیارد تومان شده است؟ و پراید ۱۴ میلیون تومانی حالا ۹۰ میلیون تومان است؟ اما حقوق ۷۰۰ هزار تومانی در عرض ۱۰ سال شده ۱.۸۰۰ هزار تومان. وقتی که شورای حقوق و دستمزد حقوق کارگر را ۱.۸۰۰ هزار تومان تعیین می کند،آیا نمی دانند که خط فقر ۶ میلیون تومان است؟

سیاسی:
در تمام دنیا، تشکیل اتحادیه های کارگری به منظور حمایت از کارگر بود اما کشور ما آنقدر سیاست زده است که در آن هر چیزی به راحتی سیاسی می شود. هنوز جریان کارگران ... و ... را فراموش نکرده ایم. از کجا معلوم؟ شاید همین حرفهای من هم سی.ا.سی باشد نه اجتماعی. بله برخی هر حرفی که باید خفه شود را سی.ا.سی می کنند اما صوفی نمی ترسد!

اعتراض:
تیتر روزنامه همشهری را در جریان گران شدن بنزین فراموش نمی کنم: به مسئولین بگویید مارا بشنوند! در همان جریان مشخص شد که مردم هیچ راهی برای انعکاس نارضایتی ندارند و اصولاً در سیستم چنین چیزی فرض نشده است! اما هیچ عامل و ابزار بازدارنده ای نمی تواند مردی که ناعدالتی را می بیند، آچار در دست دارد، و خانواده اش گرسنه اند را مهار کند. این یک پیشگویی است. این را به گوش همه برسانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری - فاضل نظری

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری - فاضل نظری

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

گاهی ممکن است برخی افراد بر لبه ی پرتگاه فروپاشی باشند اما به شما نگویند چون دوستتان دارند. ممکن است هر لحظه به این فکر کنند که چگونه به کابوس‌ها پایان دهند اما راهی به ذهن‌شان نرسد. با آنها مهربان باشید و رعایت حالشان را بکنید.

بودم:
برخی هستند که علاقه ندارند به گذشته بازگردند و خودشان را به سختی از آن نجات داده اند. آنها با یادآوری گذشته، سوزش عجیبی را در زخمهای قدیمی حس می کنند. اگر در گذشته ی هر کسی را کنکاش کنی، قطعا نقاط تاریکی هم پیدا می شود. آیا خودت هرگز اشتباه نکرده ای؟ آیا دوست داری که دوباره به آن زمان برگردی؟

هستم:
بیایید درک کنیم که ما همین حالا هستیم. هرچه که در گذشته بود تمام شد و حالا همین هستیم که می بینیم. بیایید یک بار تکلیف را با خودتان روشن کنید. شما گذشته ی او را می خواهید یا حالای او را؟ با کدام می خواهید دوست باشید؟ خودتان را جای دیگران هم بگذارید.

خواهم بود:
چه کسی می داند که در آینده چه خبر است؟ اصلا چه کسی می داند که لحظه ای دیگر هست یا نیست؟ آیا چنین آینده ای ارزش تفکر هم دارد؟ شما با تفکر به آینده و کنکاش در گذشته فقط حال را از دست می دهید و آینده ای نخواهید داشت جز تاسف برای گذشته ای که از دستش دادید.

امشب دوست روانشناسم می گفت که تو همین هستی که الان هستی. چه دلیلی دارد که با به یاد آوردن گذشته، دوباره به آن دوران برگردی؟ بله برخی در گذشته دردهایی کشیده اند که یادآوری آنها نیز دردناک است. کسی که یک بار از مرگ رهایی یافته، دلیلی ندارد که در مواجهه مجدد نیز زنده بماند. دقت کن که قاتل نباشی. من پریشان تر از آنم که تو می پنداری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
مشتاق یارم به در یار می روم - اوحدی مراغه ای

مشتاق یارم به در یار می روم - اوحدی مراغه ای

حالا که این پست را میخوانید، در راه شهرستان سراب هستم. در پایان این پست خواهید دید که این گفتار با شخص شما بود. امشب حرفهایی دارم که شاید به مذاق برخی خوش نیاید اما حقیقت شیرین است. امروز در توییتر مطلبی را نوشتم که بسیاری به آن اعتراض کردند. متاسفانه هیچکدام از مسافرین اربعین، در جمع آوری کمکها شرکت نکردند و تمام حرفم این بود:

حرف:
گفتم که به کمک ایرانیان مسلمان شیعه می روم اما بیشترین کمک را یک مسیحی اهل شرق کشور کرد! از این گفتار چه چیزی را متوجه می شوید؟ به راستی که او فضیلت را فهمید و دیگران اکثرا از زیانکارانند. در جمع آوری کمکها، شخصی ۱۴.۵۰۰ تومان کمک کرد و گفت: ببخشید همین را داشتم و به راستی که برای او فیضی عظیم در راه است آنچنان که خودش هم نمی داند. هرگز گفته نشد که چقدر کمک کنید بلکه هر کسی به وُسع خود که همین کافیست. خدا از هیچکس بیشتر از توانش انتظار ندارد اما در روز داوری خواهد پرسید که چه کردی؟

خیرین حقیقی:
دیشب دانشجویی که ساکن خوابگاه بود مبلغی را درحد وسع خود کمک کرد.نمی دانم که چه داستانی است اما سربازها، دانشجویان، دانش آموزان و هر کسی که درآمد کمتری دارد، راحت تر کمک می کند. بله به راستی که پول حریص می کند.

خاموشان:
متوجه شده ام که هر کسی کمتر ادعا دارد، بیشتر دست به خیر است. در ابتدا برایم عجیب بود که چرا مدعیان انتظار، طلاب، اساتید الهیات و کسانی که با نذورات خود سیرها را سیرتر می کنند، کمک نکردند. به راستی که عیسی درست گفت: هر درختی را از ثمر آن باید شناخت. این شناخت فقط برای من نبود. برای خودشان هم هست.

متزوران:
به یاد مصرعی از حافظ افتادم که گفت: چو نیک بنگری همه تزویر می کنند. من کسانی را می شناسم که در شبهای محرم و سایر مناسبتها، چشم فلک را کور می کنند اما در خط سوم خبری از معرفی ایشان نیست پس طبیعی است که کمک نکنند. برای ایشان پیشنهاد می کنم که کمی به اهداف خود دقت کنند.

پایان:
با این جماعتهایی که در بالا گفتم کاری ندارم و حجت بر ایشان تمام است. حالا من با کمک دانشجویان، مسیحیان و کسانی که خواستند گمنام بمانند، هرچند اندک به یاری هموطنان مسلمان شیعه می روم و به ایشان خواهم گفت که چه کسانی کمک کردند و چه کسانی نکردند. اگر کسی قصد کمک دارد، این آخرین فرصت است و باور کنید که خودتان بیشتر از زلزله‌زدگان به این فرصت نیاز دارید که شاید این آخرین فرصتتان باشد. چه کسی از فردا خبر دارد؟ حجت بر شما نیز تمام شد. من بشارت دادم و بیم دادم.

مشتاق یارم،به درِ یار می روم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد - حضرت حافظ

یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد - حضرت حافظ

پرومتئوس نام یکی از نیمه خداهای یونان است که رنج انسانها را دید و برای رفع آن، آتش را از کوه المپ دزدید و به انسانها داد. این است داستان آتش دزد


پرومتئوس که دردهای بشر را دیده بود تصمیم گرفت که رنجها را به اطلاع خدایان برساند اما آنها را درحال خوشگذرانی و مستی یافت و اینگونه بود که برای کاهش دردهای بشر،چند جرقه آتش از کوه المپ دزدید و به بشر داد. اما زئوس آنچنان خشمگین شد که پایان نداشت! او پرومتئوس را بر کوه به بند کرد و هر روز، عقابی جگرش را می خورد و ماری زهر خود در چشمش می ریخت و این عذاب تا ابد ادامه داشت. زئوس به او گفته بود که انسانها بسیار پستتر از آنند که لایق ایثار او باشند اما نپذیرفت و گفت: انسان کامل را خواهم یافت و به تو نشان خواهم داد. سرانجام، او توانست فرار کرده و برای یافتن انسان کامل برود.

او به پدر و پسری برخورد که با شعبده بازی امرار معاش میکردند. از پسر پرسید: انسان کامل تویی؟ گفت: نه. وقتی پدرم مردم را مشغول می کند،من به تاراج اموالشان می پردازم. به معبد برو؛آنجا زنی کاهن هست که او کامل است. پرومتئوس به معبد رفت و زن را یافت و پرسید:«انسان کامل تویی؟». زن گفت: خیر؛ من گذشته ای سیاه دارم. به بندرگاه برو و ملوانان را ببین. از ملوان پرسید: انسان کامل تویی؟ گفت: خیر، ما در دریا انسان کامل را میستاییم. با ما به دریا بیا. وقتی که رفتند،او دید که آنها پوسیدون را میستایند. همانی که وقتی مردم در رنج بودند،در خوشی و مستی بود…

پرومتئوس غمگین شد و پس از سالها به شهر برگشت. به معبد رفت و همان زن که حالا از شدت پیری نابینا شده بود را یافت و پرسید:انسان کامل را می شناسی؟ زن گفت:سالها پیش مردی به دنبال انسان کامل بود. ما انسان کامل را یافتیم!ملوانان سنگی آوردند و پسرکی دزد که توبه کرده بود،سنگتراش شد و مجسمه انسان کامل را تراشید و من در آنجا گذاشتم. برو و ببین. وقتی پرومتئوس پارچه را کنار زد،از شدت غم شروع به گریه کرد. او مجسمه خود را دید که برای همه تبدیل به انسان کامل شده بود!او میگریست زیرا امید انسانها به کسی بود که میگفتند انسان کامل است اما یک نیمه خدا بود. پیرزن پرسید:او را میشناسی؟نام او چیست؟ما نامش را نمیدانیم. او امید ماست. زمانی که خواست نام خود را بگوید، نگهبانان زئوس او را یافته و ربودند و هرگز حتی نامی هم از او شنیده نشد. او‌ را دوباره به کوه قاف در بند کردند و به پاس لطفی که به انسان کرد، تا ابد او بود و مار و عقاب.

در این داستان نکات بسیار زیادی وجود داشت. پرومتئوس را میتوان نماد کسانی دانست که در رده های میانی هستند و هنوز به آلودگی رده های بالا نیستند. آنها دغدغه مند هستند و میخواهند مشکلات مردم را واقعا حل کنند اما با قوانین بازدارنده ای مواجه میشوند که رده های بالا و دستگاه وضع کرده اند.

پرومتئوس ها این قوانین را اشتباه و رده های بالا را بیمسئولیت،بیخیال و حتی نالایق میبینند اما چون اعتراض را بی نتیجه می یابند،تصمیم میگیرند که مخفیانه و برخلاف قوانین اشتباه،به نیازهای مردم پاسخ دهند. همیشه پرومتئوس ها ممکن است پس از مدتی فاش شوند و در این زمان است که با برخورد خشن قانونگذار،مجری و قاضی مواجه میشوند!

اما به راستی دلیل این برخورد خشن چیست؟این حقیقت را باید بپذیریم که صاحبان قدرت دوست ندارند که مردم از وابستگی به آنها خارج شوند. بله این ابزارهای بینیازی که در این داستان به آتش تشبیه شده است،همان تفکر آزاد و استقلال فکری است که تمام حکومتهای جهان از بهره گیری آنها توسط مردم میترسند. زئوس ها چرا باید نگران رسیدن آتش به دست مردم باشند؟بله چون در این زمان است که مردم می توانند امور را بدون احتیاج به وجود زئوس ها انجام دهند.

اما نکته ای بسیار مهم نیز در این داستان وجود داشت. «پرومتئوسها همان منجیان و رهایی دهندگان جامعه از تسلط زئوسها هستند که امید جوامع به آنهاست!آنها هرچقدر هم که درد بکشند اما هرگز نمیمیرند!»بله امید هرگز نمیمیرد! نمونه هایی از بروز این شخصیتها را می توان در داستانهایی مانند کنت مونت کریستو،زورو، سیاوش،کاوه و…در تمام فرهنگها دید. پرومتیوس ها اگر وجود نداشته باشند،باز هم توسط جوامع در قالب اساطیر و داستانهای حماسی متولد خواهند شد زیرا جوامع انسانی در برابر استبداد زئوسها به آنها نیاز دارند.

بیاییم کمی دقیقتر به پرومتئوسهای اطرافمان دقت کنیم زیرا هرگز نامی از ایشان در جایی برده نخواهد شد. پرومتئوسها هرگز مهارشدنی نیستند و برای جامعه خود از همه چیزشان میگذرند!مگر در زمانی که نسبت به جامعه‌شان مایوس شوند. آنگاه است که حتی برای رهایی خود از دردهای بیپایان نیز تلاش نخواهند کرد. آنها را ناامید نکنیم!پایان هر جامعه،زمانی است که پرومتئوسها که نیروی محرک آن در مسیر آزادی هستند ساکت شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
دل ز تنهایی به جان آمد خدارا همدمی - حضرت حافظ

دل ز تنهایی به جان آمد خدارا همدمی - حضرت حافظ

امشب بعد از پنج سال با شما درددل می کنم. دقت کرده اید که سیصد پست و نزدیک به پنج سال گذشت؟ چقدر باهم گفتیم و شنیدیم و آموختیم. چه دوستانی آمدند و رفتند. حالا شاید یک میلیون نفر با خط سوم (نه من) آشنا شده اند…

انگار همین دیروز بود که قلم در دست خطاط قرار گرفت و نوشت. نمی دانم به درددل چند نفر گوش کردم اما می دانم که در غم‌های بسیاری شریک بودم. واقعا بخاطر ندارم که چند سوال را پاسخ دادم اما می دانم که بسیار بود. گاهی سوالات بقدری تخصصی بود که شروع به تحقیقات گسترده می کردم. از فراکتال ها و تُهی در ریاضیات گرفته تا حادث و قدیم در فلسفه. از مُثُل افلاطون تا نسبیت عام اینشتین. فقط می دانم که باید زبان همه را می فهمیدم.

چند روز پیش، دوستی می گفت که روحت را نمی توانم حس کنم. می گفت یا راه را بسته ای و یا خودت را بین بسیاری تقسیم کرده ای اما در هر حالت چیزی از تو نمانده که حس کنم. بله او درست می گفت. این میراث خط سوم است. فرجامی که از ابتدا معلوم بود.

پای صحبت ها نشستم. از دختری که پدرش به او تجاوز کرده بود تا پسری که پدرش را در یک اتفاق کشته بود. نمی دانم چند نفر را متناسب با شریعت و اعتقاد خودش به محبت خدا امیدوار کردم و با او آشتی دادم. شاید نتوانم بگویم که گاهی این آشتی چقدر بعید به نظر می آمد. هر بار درد را با ایشان چشیدم و این وظیفه خط سوم بود. دردهایی که شاید اگر نشنوید راحت تر باشید اما هرگز رازی فاش نشد.

هر بار که عزیزی آمد، ندایی گفت: کاشف، حال خودت مهم نیست! او را دریاب! او امانتی نزد توست!. خداراشکر که تمام سعیم را کردم و خوشحالم که نشانه ها راهنما بودند. از هر عزیزی که حس می کند کوتاهی کرده ام، صمیمانه عذر می خواهم. لطفاً من را ببخشید. من تمام سعیم را کردم اما شاید توانم کم بوده. حلال کنید.

اشتباه نکنید این غمنامه نیست. هرچه کردم وظیفه بود و چه افتخاری بالاتر از این؟ حالا می دانم که خط سوم یعنی دوستی با همه حتی کسانی که طرد شده اند. به یاد جمله ای شمس تبریزی افتادم که می گفت: تنهات رها کردند. من یار بی یارانم.

امشب خواستم با شما درددل کنم. شاید در این پنج سال، کسی نیامد که بخواهد بشنود. شاید هم فقط شنیدن را یاد گرفته ام. شاید اینقدر درگیر مشکلاتشان بودیم که فرصت نشد. باز هم ببخشید. این بود درددل های پنج ساله. دقت کردید که امشب باران بارید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت - حضرت سعدی

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت - حضرت سعدی

اصلا تمرکز ندارم. کلمات در ذهنم می چرخند. ایمانم را بر باد رفته می بینم. امشب آنچه می نویسم شبیه هذیان است اما زبانم خاموش است…

یک دقیقه به تصویر نگاه کنید. دخترکی هفت ساله را فرض کنید با موهای بلند طلایی که بافته شده. چشمانی آبی در لباسی ارغوانی با طرح های طلایی. حالا او ساکت ایستاده و نگاهت می کند. وقتی که مبهوت خدای درون او می شوی، می فهمی که این فرشته سندروم داون دارد اما مگر فرشته ها در بهشت نیستند؟ نه؛ اینجا سیل آمده و شش ساعت تا نزدیکترین شهر فاصله است. سرگیجه می گیری…

بچه ها می گویند که دیوانه است و با او بازی نمی کنند اما تو در لابه‌لای گیسوی او گیر کرده ای. دوش در محفلِ ما صحبتِ گیسوی تو بود؛ تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود. به آن لباس ارغوانی حسودی می کنی. رَشک بَرَم کاش قبا بودمی؛ چونکه در آغوش قبا بودی ای. حالا می دانی که زیباتر از او ندیده ای. می دانی که عمر این آینه کوتاه است. آینه ای، رنگِ تو عکس کسی‌ست؛ تو ز همه رنگ جدا بوده ای. چشم از او بر نمی داری مبادا که کمتر خدا را ببینی…

امشب دوباره رفتی که به بهانه ی توزیع ارزاق، او را ببینی. او مریض بود و خانواده اش پول نداشتند که تا درمانگاه بیاورندش. کودک را برمیداری و به شهر می آوری تا درمان شود اما این تنها بهانه ای‌ست که بیشتر نگاهش کنی. حالا در رختخواب هستی اما خوابت نمی برد.لعنت به این تخت که او ندارد. لعنت بر این سقف که او ندارد. لعنت بر این بخاری و پتو. لعنت به آن مدرسه ای که رفتی و او نرفت. آهای کاشف تو امشب کافر شده ای…

تصویرش یک لحظه از جلوی چشمت کنار نمی رود. میسوزی که او را دوباره ببینی. می دانی که خدایت هیچ کاری را بیهوده نمی کند اما در پهناورترین استان که هرگز فکر نمی کردی به آنجا بروی، در دورترین روستا و در بین اینهمه کودک، چرا باید او را ببینی؟ به راستی که خطاط با عکاس چه کرد! تورا دیوانه می خواهد؟ تورا کافر می پسندد؟ راحت تر نبودی اگر نمی دیدی؟ خواست اذیتت کند؟ می خواست بگوید که نمی توانی کاری کنی؟ دوباره به تصویر نگاه کنید. آیا فقط من کافر شده ام؟

حالا تویی و هزاران آرزو که خودت در هیچکدام نیستی. کاش پول داشتی و به خانواده اش می دادی؛ کاش می توانستی سرپرستی او را قبول کنی؛ ایکاش در زاهدان به مدرسه برود؛ خودت به مادری در بندرعباس که در فقر کامل بود آنقدر امید دادی که با فرزندش کار کرد و حالا کودکش به مدرسه استثنایی نمی رود!آری کاشف تو معجزه خدا را در امید دیده ای!

کاش کاشف او را فراموش کند اما مگر می شود؟ او آینه است! کاش هیچکس گیسویش را، چشمانش را نبیند…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت - حضرت مولانا

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت - حضرت مولانا

دابل:
ما قدیمی ها یک سری چیزها را به سختی یاد می گیریم. در زمان ما آدمها یا مجرد بودند و یا متاهل اما الان برخی سینگل هستند یعنی در رابطه با کسی نیستند و جالب است افرادی که در رابطه با هم هستند را دابل نمی گویند بلکه می گویند رل زده اند. احتمالا باید منظورشان Relationship باشد اما چرا دابل نمی شوند؟ آیا قرار است که اصلا در این رابطه ها کسی دابل شود؟ امشب می خواهم از تجربه ام برایتان بگویم.

زخمی:
شما شاید بعضی چیزها را ندانید و تجربه نکرده باشید. مثلا شاید ندانید که در پایان هرکدام از این رابطه ها، زخمی عمیق برایتان باقی خواهد ماند که تا ابد جایش درد می کند؛ و اگر همینطوری ادامه دهید، آنقدر زخمی می شوید که عملا خواهید مُرد! آیا کسی که دلش مرده است را باید زنده دانست؟

بازی ها:
چرا ما سینگل های قدیمی، از هر طرف به جریان نگاه می کنیم ع‌ش‌ق را نمی بینیم؟ ببخشید اما هرچه نگاه می کنم، هوس و طمع را می بینم که در زر ورقی از طلا پیچانده اند. این حتی آدم را به طلا هم بدبین می کند. این چه بازی است که چیزی جز باخت ندارد؟ رولت روسی می دانید چیست؟ دیر یا زود نوبت شماست.

نتایج:
باور کنید که اینها صرفا بیان تجربه است. احتمالا الان با خودتان می گویید که این سینگل قدیمی چه می فهمد؟ اما دوست من این موها در آسیاب سفید نشده است. به کاشف نگاه کنید که حالا به هر رابطه ای بدبین است و در آن چیزی جز شکست را نمی پندارد پس پشت جمله ای از شمس تبریزی قایم می شود که گفت: با خویشتنم خوش است. زین پس من و من! او الان با هیچکس رابطه عاطفی ندارد چون آنرا بی نتیجه می بیند. اگر روزی برایتان دوستی با دختر و پسر یکسان شد، می توانید مطمئن باشید که کارتان تمام است! زیرا وقتی برایتان یکسان خواهد بود که آینده ای با جنس مخالف را برای خود متصور نباشید و سعی کنید که این روابط هرگز عمیق نشود تا مبادا که مجددا زخمی دردناک بردارید. شاید برای همین است که در این رابطه ها هرگز دابل نمی شوند و دیگر حتی اگر کسی صادقانه بیاید، او و احساس به او را باور نکنند و با خود بگویند: اوه یک زخم جدید! بهتر است عمیق نشوم.

ولنتاین اکیدا مبارک.
حتی شما دوست عزیز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
شادی ز میان غم بر انگیز - حضرت مولانا

شادی ز میان غم بر انگیز - حضرت مولانا

مسابقه:
امشب قصد دارم برای اولین بار مسابقه ای از عجیب ترین سوالاتی که از من پرسیده شده است را برگزار کنم. امیدوارم همانقدر که من از خواندن آنها می خندم، برای شما هم لحظاتی شاد فراهم کنم. توجه داشته باشید که تقریبا هر روز از این دست سوالات از من پرسیده می شود. به نظر شما کدام جالبتر است؟

  • چرا خدا به بنی اسرائیل دستور جنگ داد؟
  • جواب: ببخشید من خدا نیستم.

  • ابراهیم بیشتر فرزندش را دوست داشت یا یعقوب؟
  • جواب: من ابراهیم هستم یا یعقوب؟

  • «پس از ۵۰ خط توضیح در مورد موسی»، به راستی موسی که بود؟
  • پاسخ: به راستی همینی که گفتید بود.

  • اگر مثل زمان دایناسورها، شهاب سنگ به زمین بخورد چه می شود؟
  • جواب: می میریم.

  • اگر کرونا بگیریم چه می شود؟
  • جواب: بیمار می شویم.

  • آیا فرشته ها که اختیار ندارند، گناه می کنند؟
  • جواب: خیر نمی کنند.

  • اگر یک روز خودم را در خیابان دیدم، اول از همه چه بگویم؟
  • جواب: اول سلام کنید.

  • ⁦چرا من پیغمبر نیستم؟
  • جواب: چون خدا پیغامی نداده که برسانید.

  • ⁦«در مجلس ختم مادربزرگش». در ذهن من چه می گذرد؟
  • جواب: مادر بزرگت.
  • ادامه: عه از کجا فهمیدی؟

  • ⁦من که هستم؟
  • جواب: اسم شما چیست؟
  • ادامه: طاهره.

  • ⁦اگر روزی دوباره بخواهم حامله شوم چه می شود؟
  • جواب: مجددا بچه دار می شوید.

  • ⁦از وقتی کار نمی کنم بی پول شدم. باید چکار کنم؟
  • جواب: کار کنید.

  • ⁦تا ابد به او وفادار می مانم اما تا کی منتظرش باشم؟
  • جواب: تا ابد.


سوالات بسیار بیشتر از اینهاست و مطمئنم که جوابها برای دوستان بسیار مهم بوده اما آیا اینها را خودشان نمی دانستند؟ اگر به سوالات دقت کنید، می بینید که جواب تمام آنها در خود سوال بود. به نظرم بهتر است قبل از پرسیدن، یک بار به خود سوال توجه کنیم.آنوقت خواهیم دید که جواب هم پیش خودمان بوده است. بقول سعدی:«چو دانی و پرسی سوالت خطاست». امیدوارم در این زمان که نیاز به شادی داریم، توانسته باشم لبخند را بر لبانتان بیاورم. راستی به نظر شما کدام سوال و جواب جالبتر بود؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
عید نمی دهد فرح بی نظر هلال تو - حضرت مولانا

عید نمی دهد فرح بی نظر هلال تو - حضرت مولانا

این پنجمین عید است که به شما تبریک می گویم. امسال هم هرطور که بود گذشت و خاطرات می مانند. این عیدی من به شماست…

گذشت:
اما چه سالی بود! از سه برابر شدن قیمت بنزین و اعتراضات سراسری و قطع اینترنت گرفته تا ترور فرمانده نظامی و حمله موشکی و هدف قرار گرفتن هواپیما. سراب زلزله آمد و سرپل‌ذهاب هنوز ویران است. شمال و جنوب و شرق و غرب کشور را آب برد و آهسته سخن بگویید که مردان بحران در خوابند. آخر هم که عده ای خفاش خوردند و عده ای راه را باز گذاشتند تا عده ای بیخبر از همه جا بیمار شدند. و من در کل این اتفاقات، چیزی ندیدم جز رشادت سربازان ملت و فرزندان خودجوش میهن که دربه‌در بدنبال انسان کامل بودند.

گذشتیم:
اما برخی عزیزی را از دست دادیم و برخی بارها شکستیم. برخی جیبمان خالی ماند و برخی دلمان. برخی متهم شدیم و برخی قضاوت اما از همه گذشتیم. بله ما یک قدم به پایان این پل نزدیکتر شدیم و چرا غمگین باشیم وقتی همه چیز فقط یک پل است برای عبور؟ روزی خواهد رسید که همه ی این روزها مانند تصویری از جلوی چشممان خواهد گذشت و خواهیم خندید به این شوخی ها. بقول حسین صفا: «که زندگی دو سه نخ کام است [از سیگار]، و عمر سرفه ی کوتاهی»…

شکستیم:
بله شکستیم و شکستند. یکی غرور،یکی حرمت، یکی دل، یکی اعتقاد، و هر کسی چیزی را شکست اما خوشا بحال آنکه شکسته ها را ترمیم کرد؛ هرچند مثل روز اول نشد و تنها خاطرات باقی ماند. خیلی از ما مسئولیت رفتارمان را پذیرفتیم و البته برخی هم نپذیرفتیم. ای دوستان، پذیرش یک اشتباه در عمل است نه به کلام. بقول سعدی: «تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی». برای جبران اشتباهتان چه کردید؟ آیا رها کردید به امان خدا؟

مردگان:
حالا بگو که آیا سیل و زلزله و بیماری و مرگ و میر یک ملت را از پا در می‌آورد؟به یاد جمله ای از شمس تبریزی افتادم که می گفت: «ع‌ش‌ق و اعتقاد دلیر کند،و همه ترسها بِبَرد». به راستی دشمن تو کسی است که ع‌ش‌ق و اعتقاد را در تو کشت! کسی که امید را در تو سلاخی کرد! تو وقتی مرده ای که ناامیدی!

خدا باش!
اما آیا می توانی مرده ای را زنده کنی؟بله البته! تو می توانی با یک تماس و یا یک پیام، مرده ای را زنده کنی؛ پس منتظر چه هستی؟ فروغی بسطامی می گفت: «او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال». آیا کسی هست که این را در مورد تو بگوید؟به فکر کسانی باش که هر لحظه به یادت هستند. بقول عراقی: «نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی». اینجاست که مرگ و زندگی در دست توست! تا حالا خودت را در جایگاه خدایی فرض کرده ای؟

عیدتان مبارک.
شما هم این متن را به عزیزانتان عیدی دهید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر - حضرت حافظ

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر - حضرت حافظ

شمایی که در کنار محبوب خود نشسته ای لطفا این پست را نخوان زیرا ابدا به شما مربوط نیست! و شمایی که تاکنون دلدادگی را نیازموده ای نیز قطعا چیزی نخواهی فهمید! این پست از آن شادی هایی هست که از جنس جنون است و عاقلان نمی فهمند.

یادگار:
مانده ام که چرا همیشه از نیستی ها شکایت داریم؟ من مردی را می شناسم که دلداده مردان است و شما احتمالا او را منحرف می دانید. او دلداده ی همرزمانی است که تکه تکه شدند اما از خاطرات و شوخی هایشان با شوق و خنده می گوید! یا کسی که سالهاست دلداده ی مردی‌ست که بیاید و نجاتش بدهد!من کسی را می شناسم که دلداده زنی متاهل شد و با آنکه می دانست هرگز به او نخواهد رسید، اما همچنان با خاطره ی لبخند او شاد است بی آنکه چشم طمع به ناموس کسی داشته باشد! من دختری را می شناسم که هنوز رویای لحظات خوب در کنار مردی را می بیند که به او گفت نه! اینها صدای سخن ع‌ش‌ق است که در این گنبد دوار به یادگار مانده است!

غریق:
آیا می شود در نصف لیوان آب غرق شد؟اینها که گفتم نیمه ی پر لیوان است که قومی در آن غرق اند و عده ای حیران! در توییتر عده ای هستند که به شیفت شب معروفند. آنها در فکر ایام شادی غرق اند و سرسلسله ی این خاندان سعدی است که می گفت: «مارا همه شب نمی برد خواب!». بسیاری از شعرهای سعدی در وصف شب و یار و بی خوابی است. امشب در رویا بودم و کاپشنم با آتش سیگار سوخت اما اشکالی ندارد :) دنیا و آخرت به فدای این لحظه=)

بیچاره نظامی!
می گویند نظامی از روی بی میلی و به سفارش فلان شاه با استفاده از داستانی عربی به نگارش لیلی و مجنون پرداخت. بیچاره نظامی که احتمالا طعم دلدادگی را نچشیده زیرا اگر چشیده بود، هفتادهزار بیت را از سر شوق می نوشت! هرکدام از ما داستانهایی عظیم تر از لیلی و مجنون داریم اما کسی سفارش نداده تا بنویسیم! این یادگارهایی در دل ماست و هر لحظه با آن شادیم. اگر دیگران نمی فهمند هم به درک :)

کار خدا را می بینید؟ گاهی یک ماه نمی توانم بنویسم و ناگهان در ده دقیقه چه طوفانی بپا می شود! کاری نداشته باش که او هست یا نیست؛ او هر لحظه در ذهن توست و هیچکس حق ندارد یاد او و رویاهایت را از تو بگیرد پس با اینهمه دارایی شاد باش ؛)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم
خط سوم
ما چو مرغان حریص بی نوا - حضرت  مولانا

ما چو مرغان حریص بی نوا - حضرت مولانا

این داستان آقازاده ای است که جوجه ها را زنده به گور کرد و شما از او حمایت کردید! بابت درج این تصاویر ناراحت کننده معذرت میخواهم اما پس از تحقیق در مورد موضوع، به برخی زوایای پنهان مسئله پی بردم که با آن شما را به بازی گرفته اند. اینها را شاید هیچکس نداند پس تا انتها بخوانید.

خروس:
شما احتمالا در هفته چند وعده مرغ می‌خورید اما تاحالا فکر کرده اید که خروسها چه می شوند؟ خروسها تخم نمی گذارند و بدلیل سفت بودن گوشتشان خریدار ندارند. سرنوشت نیمی از جوجه هایی که از تخم خارج می شود همین است! خروسها زنده به گور شده و یا بدلیل هزینه ی بالای ذبح، زنده‌زنده چرخ شده و پودر می شوند تا خوراک پروتئینی همان مرغها باشند! تازه اگر خوش‌شانس باشند، رنگ می شوند و شما آنها را می خرید. تاحالا از خودتان نپرسیده اید که چرا اگر بر فرض محال، این جوجه های رنگی بزرگ شوند خروس هستند؟ این اتفاق تازه ای نیست و مرغداری صنعتی که روح انسانی ندارد همین است اما شما دیر مطلع شده اید!

تاریخ‌نگار:
جالب نیست که شخصی در ابتدای کلیپ می گوید: «امروز ۳۱ فروردین ۹۹ است و ما داریم جوجه ها را دفن می کنیم»؟ چرا تا حالا گزارش نمی دادند؟ باخبر شدم که تنها واردکننده انحصاری خوراک طیور که از آقازاده ها هست، بخاطر پولشویی و دلارهایی که با نرخ دولتی گرفته بوده تحت نظر مراجع است! وقتی که او خوراک دام را نیاورد، مرغداران هم حق واردات ندارند و اگر جوجه را بدون تامین غذایش بخرند، باید جنازه ی آنرا دفن کنند. ای مردم بیچاره ی من شما همگی بازیچه ی یک آقازاده ی پرنفوذ شده اید و همه ی این ویدیوها ساخته شده تا او آزاد شود! بله این قدرت تبلیغات است و تولید محتوای تبلیغاتی!

اخلاق:
بله من هم مثل شما معتقدم که این رفتار با یک جاندار، اخلاقی نیست. ای عزیزان حالا شما واقعیت را می دانید و بیایید بازیچه نباشید. اینهمه صدا و تبلیغات به راه انداخته اید که از چه حمایت کنید؟ از یک رانت‌خوار تا با فشار افکار عمومی بازهم چپاول کند؟ شاید هم نگران جوجه خروسهایید که راهکاری برایش ندارید. لطفا اطلاع‌رسانی کنید تا اینها را همه بدانند. این وظیفه خط سوم بود که بگوید. آیا شما وظیفه ای ندارید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خط سوم